معنی کلمه خلاندن در لغت نامه دهخدا خلاندن. [ خ َ دَ ] ( مص ) درج کردن. نشاندن. داخل کردن. در میان نهادن. بزور داخل کردن. خرد کردن. خلانیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : هر خسته ای که راست شود جز بدین مبندهر بسته ای که کژ شودت جز بدان مخل.سوزنی.همی در خلاندی بپهلوی من.سعدی.|| محکم کردن. خلانیدن. || نصب کردن. خلانیدن. || رهانیدن. خلانیدن. ( از ناظم الاطباء ).
معنی کلمه خلاندن در فرهنگ فارسی ( مصدر ) فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر .درج کردن نشاندن داخل کردن