معنی کلمه خصاف در لغت نامه دهخدا
خصاف. [ خ َص ْ صا ]( ع ص ) بسیار دروغگوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس )( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || نعل دوز. ( منتهی الارب ) ( دهار ). نعلین گر. ( یادداشت بخط مؤلف ). نعلین تراش. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
خصاف. [ خ ِ ] ( اِخ ) نام اسب اصیل سمیرین ربیعه باهلی است و منه المثل : اجرء من فارس خصاف.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).
خصاف. [ خ ِ ] ( اِخ ) نام اسب اصیل جمل بن زیدبن عوف بن بکربن وائل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خصاف. [ خ َ ] ( اِخ ) نام اسب مالک بن عمر است و منه المثل : اجرء من فارس خصاف. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خصاف. [ خ َص ْ صا ] ( اِخ ) احمدبن عمر مهیرالشیبانی ، مکنی به ابوبکر. او فقیه حنفی و معاصر مهتدی خلیفه بود و چون خلیفه کشته شد خانه خصاف نیز بغارت رفت چه او نزد مهتدی منزلتی تمام داشت و از جمله منهوبات کتاب او در مناسک بود و ابن الندیم چهارده کتاب دیگر در ابواب فقه برای او نام برده است. ( یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به معجم المطبوعات و اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 292 شود.
خصاف. [ خ ِ ] ( اِخ ) ابن عبدالرحمن. وی ازراویان حدیث و از ثقات است. ( یادداشت بخط مؤلف ).