معنی کلمه خشکسار در لغت نامه دهخدا
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم.نظامی. || زمینی که باران بر آن نباریده باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). خشک زار :
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران گیابردمید.نظامی. || بدبخت. پژمرده. بی حاصل. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم.ناصرخسرو.