خشم گرفتن

معنی کلمه خشم گرفتن در لغت نامه دهخدا

خشم گرفتن. [ خ َ / خ ِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) عصبانی شدن. آزغدن. آزغیدن. غراشیدن. اِمتِعاض ؛ خشمگین شدن. اغتیاظ. تَغَضﱡب. تَضَرﱡم. تَغَیﱡظ. حَرَد. احتلاط. حلط. حَنَق. ( یادداشت بخط مؤلف ) : منصور نامه بخواند، خشم گرفت. ( تاریخ سیستان ).
خشم گیری جنگ جویی چون بمانی از جواب
خشم یکسو نه سخن گستر که شهر آوار نیست.ناصرخسرو.کدام قوت و مردانگی و برنائی
که خشم گیری و با طبع خویش برنائی.سعدی ( مفردات ).وگر خشم گیرد ز کردار زشت
چو باز آمدی ماجری درنوشت.سعدی ( بوستان ).وگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بیگمان خشم گیرد بسی.سعدی ( بوستان ).تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن
که ما را با کس دیگر نمانده ست از تو پروایی.سعدی ( خواتیم ).تَعَذفُر؛ خشم گرفتن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه خشم گرفتن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) غضبان شدن .

معنی کلمه خشم گرفتن در ویکی واژه

عصبانی شدن

جملاتی از کاربرد کلمه خشم گرفتن

آورده‌اند که پسران یعقوب را قوّت بآن حد بود که اگر یکی از ایشان بانگ زدی چهار فرسنگ بانگ وی بشنیدندی و هر که شنیدی اندر دل وی خلل پدید آمدی و اعضاهایش سست گشتی و هر زن بارور که شنیدی بار بنهادی و چون خشم گرفتندی کس طاقت ایشان نیاوردی مگر که بوقت خشم هم از نژاد ایشان کسی دست بوی فرو آوردی که آن گه آن خشم از وی باز شدی، روبیل برادر مهین در آن حال که این مناظره می‌رفت در باز گرفت، بنیامین خشم گرفت چنانک مویهای اندام وی از جای برخاست و سر از جامه بیرون کرد و گفت ایّها الملک و اللَّه لتترکنا او لاصیحنّ صیحة لا تبقی بمصر امرأة حامل الا القت ما فی بطنها، یوسف چون او را دید که در خشم شد پسر خود را گفت: افرائیم خیز و دست بوی فرود آر تا خشم وی باز نشیند و ساکن گردد، افرائیم دست بوی فرو آورد و آن غضب وی ساکن گشت، روبیل گفت: من هذا انّ فی هذا البلد لینذرا من بذر یعقوب، درین شهر که باشد که نهاد وی از تخم یعقوب است، یوسف گفت یعقوب کیست؟ روبیل دیگر باره خشم گرفت، گفت: اسرائیل اللَّه بن ذبیح اللَّه بن خلیل اللَّه، یوسف گفت راست می‌گویی.
۱۰۸. به هنگام خشم گرفتن تعجیل نکند که زنده را توان کشت و مرده را باز زنده نتوان کرد، چنان که جواهر را توان شکست و شکسته باز جای آوردن محال بود.
و خدای تعالی وحی فرستاد به بعضی از انبیاء که این زهد که پیش گرفته ای، بدین راحت خویش تعجیل کردی که از دنیا و رنج وی برستی و اما آن که به عبادت من مشغول شود، بدین عز خویش حاصل کردی، لیک بنگر تا هرگز برای من دوستان مرا دوست داشتی و با دشمنان من دشمن گردی؟ و به عیسی(ع) وحی فرستاد که اگر همه عبادتهای اهل آسمان و زمین به جای آری و در میان دوستی و دشمنی برای من نباشد، آن همه صورت ندارد. و عیسی (ع) گفت، «خویشتن دوست گردانید نزدیک خدای تعالی به دشمن داشتن عاصیان و نزدیک گردانید خود را به خدای تعالی به دور بودن از ایشان و رضای خدای تعالی طلب کنید به خشم گرفتن با ایشان»، گفتند، «یا روح الله، با که نشینیم؟» گفت، «با کسی که دیدار ایشان خدای را با یاد شما دهد و سخن ایشان در علم شما زیادت کند و کردار ایشان شما را در آخرت راغب تر کند». و خدای تعالی وحی فرستاد به داوود که یا داوودچرا از مردمان رمیده ای و تنها نشسته ای؟ گفت، «بارخدایا دوستی تو یاد خلق از دل من ببرد و از همه نفور شدم». گفت، «یا داوود بیدار باش و خود را برادران به دست آر و هرکه یار تو نباشد در راه دین، از وی دور باش که دلت سیاه کند و از من ات دور کند».
و بدان که عدل از کمال عقل خیزد و کمال عقل آن بود که کارها چنان که هست بیند و حقیقت و باطن آن دریابد و به ظاهر آن غره نشود. مثلا چون عدل دست بدارد برای دنیا، نگاه کند تا مقصود وی از دنیا چیست. اگر مقصود آن است که طعام خوش خورد، باید که بداند که بهیمه باشد در صورت آدمی که شره خوردن کار ستوران است. و اگر برای آن کند تا جامه دیبا پوشد، این زنی بود در صورت مردی که رعنایی کار زنان بود. و اگر برای آن کند تا خشم خویش براند بر دشمنان خویش، این سبعی بود در صورت آدمی که خشم گرفتن و درفتادن با خلق کار سباع است. و اگر برای آن کند تا وی را خدمت کنند، این جاهلی بود در صورت عاقلی که اگر عقل دارد بداند که آن همه چاکران خدمت شکم و فرج و شهوت خویش می کنند و از وی دام شهوت خود ساخته اند. و آن سجود که می کنند خویشتن را می کنند و نشان آن است که اگر بشنوند که ولایت به دیگری می دهند همه از وی اعراض کنند و بدان دیگر تقرب کردن گیرند و هرجا که گمان برند که سیم آنجا خواهد بود خدمت و سجود آنجا کنند، پس حقیقت آن نه خدمت کردن است، بلکه خندیدن است بر وی. و عاقل آن بود که از کارها حقیقت و روح آن بیند نه صورت آن و حقیقت این کارها چنین است که گفته اند هرکه نه چنین داند عاقل نیست و هرکه عاقل نیست عادل نیست و جای وی دوزخ است، و بدین سبب است که سر همه سعادتها عقل است، والله اعلم.
و اما اگر آن صفت داند که در وی نیست چون ورع و علم چون بدان شاد بود حماقت باشد و مثل وی چنان بود که کسی وی را گوید که این خواجه مردی عزیز است و همه احشای وی عطر و مشک است و وی داند که نجاست و کبد و طحال است و شاد همی بود بدین دروغ این عین جنون باشد. و اما از سببهای دیگر که حاصل آن جاه و حشمت و دوستی آن است علاج گفته شد و اما اگر کسی تو را مذمت کند رنجور شدن و خشم گرفتن با وی همه از جهل بود، چه اگر وی راست همی گوید فرشته ای است و اگر دروغ می گوید و می داند که دروغ می گوید شیطان است و اگر نمی داند که دروغ می گوید خری و ابلهی است، بدان که خدای تعالی کسی را مسخ گردانید تا خری شود یا شیطانی یا فرشته ای چرا باید که تو رنجور شوی؟
پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ‌، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وی آمدند، و در آن غاری کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضی صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتی قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند.
و چون این را دانست، می داند که دیگر غضب کردن بر دیگران، و خشم گرفتن بر ایشان راهی ندارد، چرا که هر امری هست از جانب پروردگار خیرخواه او می رسد.
آن شاهدی و خشم گرفتن بینش و آن عقده بر ابروی ترش شیرینش
قوله تعالی: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عرب چون از حج و مناسک فارغ می‌شدند، هر کسی بر در کعبه بیستادی و مناقب و مآثر پدر خویش در گرفتی، این یکی گفتی پدرم مهمان دار بود و درویش نواز، و آن یکی گفتی پدرم مبارز بود و جنگها مردانه بکردمی، و گفتی چون خاندان ما بجوانمردی و نیکوکاری و سرافرازی هیچ خاندانی نیست، هر کسی بنوعی تفاخر میکرد، و مناقب اسلاف خود می‌خواند، رب العالمین ایشان را از آن برگردانید و بذکر خود فرمود گفت: چنانک پدران خود را یاد می‌کنید مرا یاد کنید و مرا ستائید، که آن همه نیکویی بپدران شما من کردم، و من خواستم، و من بر آن داشتم، پس شکر همه مراست، و منت مرا! «أنا و الملأ فی بناء عظیم اخلق فیعبد غیری و انعم فیشکر غیری» ابن عباس گفت معنی آیت آنست: که چون پدر ترا بدی میگویند و در حق وی ناسزا شنوی خشم گیری و از آن فراهم آیی، چون که از مبتدعان و بی دینان در حق ما ناسزاها می‌شنوی و گزافها می‌بینی بدان خشم نگیری، و چشم از آن برهم نهی، چنین مکن! فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً یاد کرد اللَّه بخشم گرفتن در ناسزا که بحق وی میشنوی بیشتر کن از یاد کرد پدران بخشم گرفتن در بدایشان شنیدن. و هم ازین باب آنست آنچه رب العالمین گفت «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و به‌