خسته شدن

معنی کلمه خسته شدن در لغت نامه دهخدا

خسته شدن. [ خ َ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مجروح گشتن. مجروح شدن. جراحت برداشتن. زخمدار شدن : عبیداﷲ عمودی آهنین در دست داشت بینداخت بر روی مختار آمد و لب زیرینیش خسته شد بفرمود تا زندانش بردند. ( ترجمه طبری بلعمی ). تیری از مسلمانان به ملک روم آمد و خسته شد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
که از کارتان دل شکسته شوند
برین خستگی نیز خسته شوند.فردوسی.پس صید خسته شده تیز گام
چه تازی همی خیره در دست دام.اسدی.هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم خسته شود در آخر از خنجر عشق.خواجه عبداﷲ انصاری.عاقبت ملک الروم را تیری رسید خسته شد رومیان بهزیمت باز گشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ). و مردم بسیار کشته و خسته شدند. ( ترجمه اعثم کوفی ). || درمانده گشتن. وامانده شدن. ( از ناظم الاطباء ). مانده شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه خسته شدن در فرهنگ فارسی

مجروح گشتن مجروح شدن

معنی کلمه خسته شدن در ویکی واژه

stancarsi
stufarsi

جملاتی از کاربرد کلمه خسته شدن

همه رو میان دلشکسته شدند به دل پاک بی‌جنگ خسته شدند
معرفتشان نماند و بسته شدند همگان دل‌فکار و خسته شدند
همه هندوان دل شکسته شدند به جان و دل از بیم خسته شدند
همه تن بدان نیزه ها در زدند ز نوک سنان جمله خسته شدند
این تکنیک بسته به قطعه ای که گیتاریست می‌نوازد، مزایای بی شمار و برخی معایب را به همراه دارد. به عنوان مثال، وقتی که قطعه ای از پاساژ سرعتی نواخته می‌شود، آلترنیت پیکینگ از خسته شدن دست راست جلوگیری می‌کند. در بسیاری از ریتم‌ها با سرعت‌های بالا نیز وجود این تکنیک در گیتار الزامی است و بدون آن تقریباً نواختن گیتار غیرممکن است.
دو بهره کشته ‌شد از خصم و بهره‌ای خسته شدند بهرهٔ دیگر دوان به کوه و به در
کنایتی است درین رنج روز خسته شدن اشارتی است درین کار شب نخوابیدن