خرسک

معنی کلمه خرسک در لغت نامه دهخدا

خرسک. [خ ِ س َ ] ( اِ مصغر ) تصغیر خرس. ( برهان قاطع ). خرس کوچک. ( ناظم الاطباء ). || فرش و پلاسی است پشم دار. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) :
ای جل خرسک تکلتو را مکن
غیب و در بر سر تو هم در توبره.نظام قاری.ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی
خدمات جل خرسک برسان ایشان را.نظام قاری.تاک را از برگها در زیر خویش پوست تخت پاره پاره و سرو را از بارها... جل خرسک تکه تکه.( طغرا، از آنندراج ).
|| نوعی از بازی هست و آنچنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدرون خط بجای خود آورد، و این بازی را عربان حجوره گویند. ( برهان قاطع ) ( از غیاث اللغات ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( ازآنندراج ). || مهره ای بود که کودکان ازبهرچشم بد بندند و خرزیان فروشند دو سه رنگ بود. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه خرسک در فرهنگ معین

(خِ سَ ) (اِمصغ . ) ۱ - خرس کوچک ، بچه خرس . ۲ - قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بدنقشه در ابعاد مختلف .

معنی کلمه خرسک در فرهنگ عمید

۱. خرس کوچک، بچه خرس.
۲. نوعی قالی با پرزهای بلند.
۳. [قدیمی] نوعی بازی که خطی دایره وار بر زمین می کشند و یکی در میان آن دایره می ایستد و بازی کنان دیگر پیش می روند و او را می زنند و او با پای خود به آن ها می زند و پایش به هر کس بخورد او را به جای خود در میان خط می کشد: استاد معلم چو بُوَد بی آزار / خرسک بازند کودکان در بازار (سعدی: ۱۵۶ ).

معنی کلمه خرسک در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خرس کوچک بچ. خرس . ۲ - نوعی بازی و آن چنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدورن خط بجای خود آورد . ۳ - قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بد نقشه .

معنی کلمه خرسک در دانشنامه آزاد فارسی

خِرْسَک
جزیرکی با مساحت دو هکتار در شمال دریاچۀ ارومیه. در ۱۷کیلومتری شمال شرقی قوشچی قرار دارد. بلندترین نقطۀ آن ۱,۳۲۹ متر است.
خرسک (صنایع دستی). خِرْسَک (صنایع دستی)
فرشینه ای درشت بافت و دارای پرز و گره. این فرشینه کم دوام و اندازۀ آن معمولاً ۷۰×۹۰ سانتی متر است.

جملاتی از کاربرد کلمه خرسک

چه داند چکمه را قیمت که گوئی چارپا دارد دوابی کش سقرلاط و جل خرسک بود یکسان
اگرت پند دانا پسند من در مغز سندان گوهر و گوش پولاد پیشانی راه کرده بود، این سه چهار ماهه خرسک بازی و سه شیر سازی که پیشه کودکان است نه شیوه ستودگان، دستت به کلاه دوزی که در سامان ما بهین دست آویز روزیست درست آشنا می شد، و شهروای گوهر ناهنرمندت به فراین پیشه در رستای پذیرش و پسند آشنا و بیگانه شرم سیم سره و زر شهروا می گشت، و پسر سرکار میرزا ابراهیم که به زادگی از تو بیش است و در شایستگی کم، بی چون و چندو آموزگاری و پند راز هنراندوزی خواند و آزاد از اندیشه نام و ننگ و بیغاره دشمن و دوست رخت بر تخت کفش دوزی کشید، اینک استادی کاردان است و دو سال دیگر بی دستیاری بیگانه و پایمردی خویش دارای ساز و خداوند سامان.
استاد معلم چو بود بی آزار خرسک بازند کودکان در بازار
مرجع ناس گشته بین نسناس خرس بنگر نشسته بر خرسک
نمد زین مبیناد روی سفید جل خرسک از وی شود نا امید
از روستای بیابانک و جندق یا جای دیگر هر که فراز آید، گشاده ابرو درش باز کن و شکفته رو این پارچه نان جوین که داده بار خداست بنده وارش بی تلواس سپاس داری نیاز آر. برادرها را خرسک باز کوی و برزن ممان، و به خواندن و نوشتن باره پیرامن و پای در دامن کش. تاج و خواهرش از خرمای «تبت» و «توحید» همه ساله بهره و بخشی داشتند، بهمان سنگ و ساز بدیشان رسان. کاری دیگری نیز که از خود ساخته دانی بی کوتاهی سزا و روا شناس.