خراج گزار

معنی کلمه خراج گزار در لغت نامه دهخدا

خراجگزار. [خ َ گ ُ ] ( نف مرکب ) مالیات ده ، آنکه خراج میدهد : مالی عظیم که از مواضعت بود از تکران و خراجگزاران بستد. ( تاریخ بیهقی ). || بیان کننده و نویسنده فهرست خراجها. مستوفی. || وصفی که فرد یا کشوری در اثر پرداخت خراج بخود میگیرد.

معنی کلمه خراج گزار در فرهنگ معین

( ~. گُ ) (ص فا. ) مالیات دهنده ، باج دهنده .

معنی کلمه خراج گزار در فرهنگ عمید

خراج دهنده، مالیات دهنده.

معنی کلمه خراج گزار در فرهنگ فارسی

خراج دهنده، مالیات دهنده
( صفت ) مالیات دهنده باج دهنده جزیه دهنده .
مالسات ده آنکه خراج میدهد

معنی کلمه خراج گزار در ویکی واژه

مالیات دهنده، باج دهنده.

جملاتی از کاربرد کلمه خراج گزار

در برخی منابع چون عالم آرای عباسی نوشته اسکندر بیگ ترکمان از اتابکان رستان تحت عنوان عباسی یاد شده‌است. در این منبع نوشته شده‌است که مشخص نیست دلیل این نام گذاری بخاطر این است که آل خورشید خود را به عباس ابن علی منسوب می‌کنند یا بخاطر اینکه در ابتدا خراج گزار خلافت عباسی بوده‌اند.
همی گوید مسعود بن محمود که بایزد و بزینهار ایزد و بدان خدای که نهان و آشکارای خلق داند که تا امیر جلیل منصور، منوچهر بن قابوس طاعت‌دار و فرمان‌بردار و خراج گزار خداوند سلطان معظّم، ابو القاسم محمود ابن ناصر دین اللّه، اطال اللّه بقاءه‌ باشد و شرایط آن عهد که او را بسته است و بسوگندان گران استوار کرده و بدان گواه گرفته، نگاه دارد و چیزی از آن تغییر نکند، من دوست او باشم بدل و با نیّت و اعتقاد، و با دوستان او دوستی کنم و با دشمنان او مخالفت و دشمنی، و معونت‌ و مظاهرت‌ خویش را پیش وی دارم و شرایط یگانگی بجاآورم و نیابت نیکو نگاه- دارم‌ وی را در مجلس عالی خداوند پدر، و اگر نبوتی‌ و نفرتی بینم، جهد کنم‌ تا آن را دریابم‌، و اگر رای عالی پدرم اقتضا کند که ما را به ری ماند، او را هم برین جمله باشم، و در هر چیزی که مصالح ولایت و خاندان و تن مردم بان گردد اندر آن موافقت کنم، و تا او مطاوعت نماید و برین جمله باشد و شرایط عهدی را که بست، نگاه دارد من با وی برین جمله باشم، و اگر این سوگند را دروغ کنم و عهد بشکنم از خدای، عزّوجلّ، بیزارم و از حول‌ و قوة وی اعتماد بر حول و قوة خویش کردم و از پیغامبران، صلوات اللّه علیهم اجمعین‌ . و کتب بتاریخ کذا .» این عهدنامه را برین جمله بپرداخت و بنزدیک منوچهر فرستاد و او خدمت و بندگی نمود و دل او بیارامید.»
و دلیل بر آنک محال است گفتن که به تبت هیچ کس غمگین نباشد، آنست که اگر شهری باشد که مردمان آن شهر هیچ کس غمگین نباشد، میان آن مردمان نه خویشی باشد و نه مهربانی، و نه نیز جنگ باشد میان ایشان و نه خصومت؛ و مر ایشان را نه ملک باشد و نه زن و نه فرزند و نه حمیت، بل بر مثال ستور باشند، از بهر آنک کسی که مر اورا برادر یا فرزند یا پدر بمیرد او غمگین نشود، و اگر زن و فرزندش را ببرند او را غم نیابد، و اگر مالش غارت کنند تیمار ندارد، او گاوی باشد، مردم نباشد، و تبت از ما بدین دوری نیست که چنین محال از حال اهل آن زمین بگزاف یکتن بگوید که بشاید پذیرفتن، بل تبت ولایت عظیم است و آنجا سلطان است و لشکرست و خردمندان‌اند، و هر کجا لشکر و سلطان باشد و مردمان خراج گزار باشند، واجب نیاید که چو ستوران باشند، و نیز هر کجا غم باشد شادی نیز باشد، از بهر آنک شادی از یافتن چیزی آید کز نا یافتن او غم آید. و چو کسی باشد اگر پسرش بمیرد و مالش ببرند‌اندوهگن نشود، واگر نیز پسری آید یا مالی دهندش شادمانه نباشد پس خود بایستی که مردمان تبت نه غم دانستندی و نه شادی، و این سخن حکماست بل هذیان است.