معنی کلمه خبب در لغت نامه دهخدا
رفت سوی رز با تاختنی و خببی.منوچهری.|| در کارها سرعت داشتن. || برآمدن گیاه. ( از معجم الوسیط ). || ( اِ ) نام بحری است نزد عروضیان مسمی به «مخترع » و «رکض الخیل » و «متقارب » و معروف است که سعیدبن مسعد آنرا بر اوزان خلیل بن احمد افزود. رجوع به «بحر» مصطلح عروضیان در این لغتنامه شود.
خبب. [ خ ِ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ خِبه ، خُبه و خَبَّه. ( از متن اللغة ). رجوع به خبه شود. || ( ص ) پاره پاره : ثوب خبب ؛ جامه پاره پاره. ( از منتهی الارب ).
خبب. [ خ ُ ب ُ ]( ع اِ ) ج ِ خَّبه. ( از متن اللغة ). رجوع به خبه شود.