حناط

معنی کلمه حناط در لغت نامه دهخدا

حناط. [ ح ِ ] ( ع اِ ) بوی خوش برای مردگان. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). هر بوی خوش که به کفن و جسد مردگان زنند. ( اقرب الموارد ).
حناط. [ ح َن ْ نا ] ( ع ص ) گندم فروش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). ج ، حناطون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || حنوطفروش. ( منتهی الارب ). خوشبوفروش. ( غیاث ). خوشبوی فروش برای مردگان. ج ،حناطون. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || آنکه جسد مرده را حنوط کند. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه حناط در فرهنگ معین

(حَ نّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آن که جسد مرده را حنوط کند. ۲ - گندم فروش .

معنی کلمه حناط در ویکی واژه

آن که جسد مرده را حنوط کند.
گندم فروش.

جملاتی از کاربرد کلمه حناط

در میان کسانی که از ابوبصیر حدیث آموختند، نام اشخاصی چون اابان بن عثمان احمر، عاصم بن حمید حناط، حسین بن ابی‌العلاء و عبدالله بن حماد انصاری ذکر شده‌است. او شاگردان بسیار نزدیکی نیز داشت، مانند علی بن ابی حمزهٔ بطائدی، عبدالله بن وضاح و شعیب عقرقوفی، خواهرزادهٔ ابوبصیر اسدی.
و ابوعبداللّه حناطی که امام طبرستان بود، گوید که: «از افضال خدای عزّ وجل یکی آن است که کسی را بی تعلم چنان گرداند که چون ما را در علوم دین و اصول آن و دقایق توحید، چیزی مشکل شود از وی پرسیم و آن ابوالعباس قصاب است، رضی اللّه عنه.»
شیخ الاسلام گفت: کی به حداده شنیدم از شیخ محمد قصاب: کی روزی بوعبداللّه حناطی در شیخ بوالعباس قصاب آمد با وی سخن می‌گفت.که وی متکلم بود، شیخ بوالعباس چیزی بگفت، وی آنرا رد کرد. شیخ خاموش ایستاد. آن روز شب چیز نگفت تا سحرگاه بانگ بروی افتاد، گفت: بندهٔ اوم بمسلمانی مولی محمدم بشریعت داری، نشستم بر درویشی، دعوی‌ام نیستی. هر که چنین دارد گو بیار جوانمردی مصطفی داعی شریعتست و من داعی حقیقت. شیخ الاسلام گفت: وی ازان گفت،کی مصطف حقیقت است در شریعت بهانه بود در حقیقت.