حمل کردن. [ ح َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بردن. کشیدن. بار کردن. برداشتن. || نسبت کردن. اسناد کردن. اسناد دادن. فرض کردن. احتمال دادن : و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند... ( کلیله و دمنه ). آن به که چون منی نرسددر وصال دوست تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست.سعدی.بر آن حمل کردند یاران پیر که پروای خدمت ندارد فقیر.سعدی.
معنی کلمه حمل کردن در فرهنگ معین
(حَ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . )۱ - بردن چیزی از جایی به جای دیگر. ۲ - تصور کردن ، در وهم افتادن .
معنی کلمه حمل کردن در فرهنگ فارسی
۱ - نقل کردن و بردن چیزی از جایی بجای دیگر . ۲ - توجیه کدرن تعبیر کردن قیاس کردن : (( این مطلب را بر چه حمل میکنید ? ) )
معنی کلمه حمل کردن در ویکی واژه
trasportare بردن چیزی از جایی به جای دیگر. تصور کردن، در وهم افتادن.
جملاتی از کاربرد کلمه حمل کردن
بر آن حمل کردند یاران و پیر که پروای خدمت نبودش فقیر
تبرزین: ساسانیان تبرزین نیز به کار میبردند. الصراف (۲۰۰۲:۱۳) میگوید تبرزین یک تیغ بزرگ و پهن و دسته نسبتاً بلندی داشت و سوارکاران ساسانی باید از بین تبرزین و گرز یکی را انتخاب میکردند چرا که حمل کردن هر دو با هم مایه زحمت و غیرضروری است. الصراف اضافه میکند که در اسطوره ساسانیان، بهرام گور تبرزین (بنا بر روایت دیگر گرز گاوسر) را به عنوان تنها سلاح خود انتخاب میکند تا بتواند به تنهایی در برابر دو شیر گرسنه ایستاده و تاج پادشاهی را از میان اینها بردارد.
پس دلهای ایشان با سنگ برابر کرد در سختی و درشتی و گفت فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً آن دلها همچون سنگ است بلکه سختتر که از سنگ آب آید وگرچه آب در آن نشود، و از دل سخت نه اجابت آید و نه پند در آن شود. آن گه سنگ را معذور کرد و دلهای ایشان نامعذور، و سنگ خاره را فضل داد بر دل سخت و بتفضیل گفت وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ و از سنگها هست که از آن جویها میرود و از کوهها هست که از آن دجله و فرات و سیحون و جیحون میرود، و إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ و از آن هست که میشکافد و آب از آن بیرون میآید، یعنی آن سنگها که در جهان پراکنده است و از آن چشمهها میرود وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ و از آن هست که از بالا نشیب میگیرد و بهامون میافتد، همچون آن کوه که برابر طور بود و رب العزة آن وقت که با موسی سخن گفت آن کوه منجلی شد، یعنی پیدا شد بقدر یک بند سر انگشت کهین تا بعضی از آن کوه به شام افتاد و یمن و بعضی خرد گشت، چون ریگ و در عالم بپراکند. مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ میگوید: آن رفتن جویها از آن سنگ و چکیدن آب از آن، و آمدن آن از بالا بهامون، همه از ترس خداوند است جلّ جلاله، یعنی که سنگها که با ترس است و دل این جهودان بی ترس. قومی از اهل تأویل آیت از ظاهر بگردانیدند و بر مجاز حمل کردند و گفتند نسبت خشیت با سنگ بر سبیل تسبّ است نه بر سبیل تحقق، یعنی که ناظر در آن نگرد قدرت اللَّه بیند، خشیت بوی در آید، و تسبیح موات و جمادات که قرآن از آن خبر میدهد هم برین تأویل براندند و از ظاهر بگردانیدند. و این تأویل بمذهب اهل سنت باطل است که در ضمن آن ابطال صیغت کلام حق است و ابطال معجزه رسول ع و تسبیح سنگ ریزه در حضرت مصطفی ع و تسبیح جفنه که از آن طعام میخوردند و حنین ستون که در مسجد رسول خدا شنودند هم ازین باب است و همه در اخبار صحیح است و از معجزات مصطفی است و نشان صحت نبوت وی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. اگر از ظاهر بگردانیم بر آن تأویل که ایشان گفتند. هم در آن ابطال صیغت باشد و هم ابطال معجزه رسول، و این در دین روا نیست و مقتضی ایمان نیست. و هم ازین باب است آنچه در قرآن آید که آسمان اللَّه را پاسخ داد که فرمانبرداریم و ذلک فی قوله أَتَیْنا طائِعِینَ و فردا اندامهای کافر گواهی میدهد بر کافر بسخنی گشاده روشن. چنانک اللَّه گفت وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا و دوزخ را خشم اثبات کرد آنجا که گفت تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ و آتش را سخن گفتن اثبات کرد و گفت وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ این همه در خرد محال است و همه از دین خداوند ذو الجلال است، دل از آن میشورد و خرد آن را رد میکند، و قرآن بدرستی آن گواهی میدهد. و بیشترین معجزههای پیغامبران و برهانهای ایشان آنست که در خرد محال است، و اللَّه بر آن چیزها قادر بر کمال است، و پذیرفتن آن دین راست است و اعتقاد درست. و طریق اهل سنت آنست که این همه که بر شمردیم اگر چه نادر یافته است پذیرفته داری و از ظاهر بنگردانی و از تأویل و تصرف در آن بپرهیزی، و از جمله ایشان نباشی که چون در نیافتند نپذیرفتند، تا اللَّه ایشان را ذم کرد و گفت وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ و این مسئله بسطی دارد و شرحی خواهد اما درین موضع بیش ازین احتمال نکند.
دو سال بعد (سال ۱۲۹۶) بر اساس همین قانون بود که قوامالسلطنه والی وقت خراسان در محل یکی از مقابر ویران شده نادری، آرامگاه تازهای برای نادرشاه ساخت و استخوانهای او را از تهران به مقبره مزبور حمل کردند. ساختمان جدید که در محل فعلی آرامگاه وی قرار داشت تا سال ۱۳۳۵ بر پا بود.
یاران ارادت من در حقّ او خلاف عادت دیدند و بر خفت عقلم حمل کردند.
بدانک صحبت بر سه قسمت بود صحبتی با آنک بزرگتر از تو باشد بجاه یا بسال و آن در حقیقت خدمت بود و صحبت بود با آنکس که فرودتر بود و آن صحبتِ شفقت و رحمت بود بر متبوع، و بر تابع، وفا و حرمت واجب بود و صحبتی بود با همسران و آنک بر درجه با تو راست باشد آن بایثار، اولیتر و جوانمردی. و هرکه با پیر ی صحبت کند بر تبت ازو برتر، راه این کس دست بداشتن اعتراض بود و هرچه ازو پدید آید بر نیکوترین روی حمل کردن و با احوال او ایمان داشتن. از منصور مغربی شنیدم که یکی از اصحابنا از وی پرسید چند سال با عثمان مغربی صحبت کردی او بخشم در وی نگریست و گفت من با وی صحبت نکردم بلک خدمت او کردم. و آنک از تو فروتر بود با وی صحبت کنی اگر اندر حال او نقصانی بینی و او را بر آن تنبیه نکنی آن خیانت از تو باشد.
خبر از دست رفتن آرسن در تمام شهر پیچید، کسی نبود که از شنیدن این خبر متأثر و ناراحت نشود آن روز شهر چهره عادیش را از دست داده بود، مردم دسته دسته از میدان شهرداری به طرف مدرسه ارمنیها در خیابان سعدی میرفتند. عده زیادی نیز به «سلیمانداراب» رفته بودند تا پیکر بیجان این ارمنی مهربان را تا آرامگاه ابدیش همراهی کنند، در نیمههای راه مردم تابوت را از ماشین بیرون آوردند، و در حالیکه صلوات و لا إله إلا الله میفرستادند، روی شانههایشان حمل کردند.
گروهی دیگر مست آمدند، و زنار نیز بربستند، و سخنهای مستانه آغاز کردند، بعضی را بکشتند و بعضی را مبتلای غیرت او کردند چنانکه این بیچاره را خواهد بود!!! ندانم کی خواهد بود؟! هنوز دور است!!! و بعضی را بر دیوانگی حمل کردند، و مقصود ایشان آن بود تا رسته شوند از آفت و زحمت قالب؛ نام دیوانگی بر خود افکندند که صداع و زحمت خلق باری گران است! از عقل، دیوانگی اختیار کردند؛ و از زحمت خلق و دنیا، نجات یافتند چنانکه آن رونده گفته است:
و اما افعال کسانی که خویشتن را خبه کنند یا به زهر بکشند یا در چاهی افگنند از خوف فقری، یا از فزع زوال جاهی، یا از مقاسات امری شنیع، بر بددلی حمل کردن لایقتر ازانکه بر شجاعت، چه موجب این افعال طبیعت جبن بود نه طبیعت شجاعت، از جهت آنکه شجاع صبور بود، و بر تحمل شداید قادر، و در هر حال که حادث شود فعلی ازو صادر گردد که مناسب آن حال بود؛ و از این معنی واجب شده است تعظیم کسی که به شجاعت موسوم بود بر کافه عقلا، و حکمت چنان اقتضا کند که پادشاه یا کسی که قیم امور دین و ملک بود به چنان کس منافست و مضایقت کند و قدر او بشناسد، و میان محل او و محل کسانی که بدو تشبه کنند و از شجاعت بی بهره باشند تمییز کند، چه شجاع عزیز الوجود بود و استهانت او به شداید در امور محمود، و صبر او بر مکاره و وقایع، و استخفاف او به چیزهایی که عوام آن را بزرگ شمرند مانند قتل، سخت ظاهر باشد، نه به مکروهی که تدارکش ناممکن بود اندوهگن شود و نه از هولی که ناگاه حادث شود مضطرب گردد، و چون در خشم شود خشم او به مقدار واجب بود و بر کسی که مستحق ایذا باشد و در وقتی که لایق بود؛ و چون انتقام کشد هم بدین شرایط بر انتقام اقدام نماید.