حفید

معنی کلمه حفید در لغت نامه دهخدا

حفید.[ ح َ ] ( ع اِ ) فرزند فرزند. ( اقرب الموارد ). اولاد مرد و اولاد اولاد وی. دختران مرد. نبیره. || خدمتگار. خادم. || یاری گر. ناصر. حافد.
حفید. [ ح َ ] ( اِخ ) رجوع به ابن زهر شود.
حفید. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن محمدبن یوسف نشابوری. رجوع به عبداﷲ... شود.

معنی کلمه حفید در فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) زاده ، پسرِ پسر.

معنی کلمه حفید در فرهنگ عمید

پسری پسر، نوه، فرزندزاده.

معنی کلمه حفید در فرهنگ فارسی

(اسم ) زاده پسر پسر . جمع : حفدائ .

معنی کلمه حفید در ویکی واژه

زاده، پسرِ پ

جملاتی از کاربرد کلمه حفید

ابوالفضل. شیخ الاسلام گفت: که عباس حمزه مردی بزرگ بود و از ایمهٔ است از متقدمان با ذوالنون صحبت کرده و بایزید و جز ازیشان، جد بوبکر حفید است امام است، و عباس حمزه در سنه ثمان و ثمانین و مائتین برفته از دنیا در ماه ربیع الاول پیش از جنید.
امیر باید چونین بروزگار حفی وزیر شاید چونین بملک شاه حفید
شیخ الاسلام گفت عظم اللّه برکته، بوبکر داشگر فرامن گفت، که بومعشر معروف گفت، کی بوبکر حفید گفت، که جد من عباس حمزه، کی ذوالنون گفت: لو علموا ما طلبوا هان علیهم ما بذلوا.
شیخ الاسلام گفت: کی بوبکر داشگر و اسحق حافظ٭ هر دو فرامن گفتند، کی بومعشر معروف گفت، کی بوبکر حفید گفت، کی جد من گفت عباس حمزه ‍٭ کی بایزید در مسجد نماز می‌کرد قعقعه از استخوان صدر اوی بیرون می‌آمد و می‌شنیدند از هیبت حق و حرمت و تعظیم شریعت. بوبکر واسطی ٭ گوید: کی بایزید بدر مرگ گفت: الهی! ما ذکرتک الاعن غفلة، و ما خدمتک الاعن فترة. هرگز یاد نکردم ترا مگر از غفلت و هرگز ترا نپرستیدم مگر از سر فترت. این بگفت و برفت قال ابویزید: کفر اهل الهمة اسلم من ایمان اهل المنه.
کنیه وی ابوا‍لولید است و معمولاً برای تمییز او از جدش که همچون وی محمدبن احمد نام دارد از لقب «حفید» (نواده) استفاده می‌شود.