معنی کلمه حشک در لغت نامه دهخدا
- حشک دابة؛ جو خوردن ستور.
- حشک ریح ؛ ضعیف شدن باد و مختلف شدن مهاب آن. ( از منتهی الارب ).
- حشک سحابة ؛ بسیارآب شدن ابر. ( اقرب الموارد ).
- حشک ناقه لبن را ؛ گرد آوردن مایه شیر خود را در پستان. ( منتهی الارب ).
- حشک سماء ؛ باران ریزه باریدن آسمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- || اندک باران شدن آسمان. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ).
- حشک نخلة ؛ بسیاربار شدن خرمابن. ( اقرب الموارد ).
- حشک قوس ؛ سخت گردیدن کمان. ( اقرب الموارد ).
- حشک قوم ؛ گرد آمدن آنان. گرد آمدن مردمان. ( زوزنی ) ( اقرب الموارد ).
- حشک نفس ؛ تاسه برافتادن کسی را. ( از منتهی الارب ).
حشک. [ ح َ ش َ ] ( ع حامص ) بسیار پرشیری پستان. باز گرد آمدن شیر در پستان. فزع سخت.