حشک

معنی کلمه حشک در لغت نامه دهخدا

حشک. [ ح َ ] ( ع مص ) ندوشیدن ناقه را چندی تا گرد آید شیر در پستان وی. ( از منتهی الارب ). || بسیار شدن شیر در پستان. گرد آمدن شیر در پستان. حشوک. ( تاج المصادر بیهقی ).
- حشک دابة؛ جو خوردن ستور.
- حشک ریح ؛ ضعیف شدن باد و مختلف شدن مهاب آن. ( از منتهی الارب ).
- حشک سحابة ؛ بسیارآب شدن ابر. ( اقرب الموارد ).
- حشک ناقه لبن را ؛ گرد آوردن مایه شیر خود را در پستان. ( منتهی الارب ).
- حشک سماء ؛ باران ریزه باریدن آسمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- || اندک باران شدن آسمان. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ).
- حشک نخلة ؛ بسیاربار شدن خرمابن. ( اقرب الموارد ).
- حشک قوس ؛ سخت گردیدن کمان. ( اقرب الموارد ).
- حشک قوم ؛ گرد آمدن آنان. گرد آمدن مردمان. ( زوزنی ) ( اقرب الموارد ).
- حشک نفس ؛ تاسه برافتادن کسی را. ( از منتهی الارب ).
حشک. [ ح َ ش َ ] ( ع حامص ) بسیار پرشیری پستان. باز گرد آمدن شیر در پستان. فزع سخت.

معنی کلمه حشک در فرهنگ فارسی

بسیار پر شیری پستان

جملاتی از کاربرد کلمه حشک

از جگر دود می رود به سرم شعله ام حشک مغز و سودایی
حبیب آن دل بچنگ آن سر زلف چو گنحشکیست در چنگال شاهین
شیخ الاسلام گفت: که بوعلی رازی گوید: اذا رایت اللّه عز و جل یوحشک من خلقه فاعلم انه یریدان یؤنسک بنفسه. اللّه بینی که ترا از خلق خود، می وحشت کند، از حاضر نیاسای و غایت نجوی دان که مراد وی آنست، که ترا بخود آرام دهد و انس.