معنی کلمه حسل در لغت نامه دهخدا
حسل. [ ح َ ] ( ع اِ ) غوره کنار.
حسل. [ ح ُ س ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَسیل.
حسل.[ ح َ ] ( ع مص ) سخت راندن. || فرومایه کردن. || بکارناآینده چیزی را باقی گذاشتن.
حسل. [ ح َ س َ / ح ِ س ِ] ( ع اِ ) گیاهی است شبیه به صعتر و برگش درازتر و بزرگتر و تیره رنگ و بسریانی جسمی گویند. در دوم گرم وخشک و پخته او مقّوی معده و هاضمه و مصلح طعام فاسد شده و جهت خوشبوئی دهان و آروغ و با شراب جهت گزیدن رتیلا و عقرب ، مفید و قدر شربتش تا پنج درهم است و استعمال زیاده نیز جائز است. ( تحفه حکیم مؤمن و مخزن الادویه ). ابن البیطار گوید: حِسِل نباتی است شبیه صعتر بستلی ، رازی گوید آن را به یونانی جسمی گویند، و مانند صعتر بستانی است. به رنگ اغبر و برگ آن از صعتر درازتر باشد. و چیزی از آن برآید که بر یکدیگر پیچد. و آن را خام و پخته خورند و مصلح معده و خوشبوئی آروغ ، و آن را در گزیدگی عقرب و رتیلا بکار برند - انتهی. و بعضی گفته اند حسل و جسمی همان زوفا باشد.
حسل. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن خارجةالاشجعی صحابی است. و او در غزوه خیبر مسلمانی پذیرفت. ( قاموس الاعلام ترکی ).
حسل. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن عامربن لوی بن غالب عدنانی قرشی. جدی از عرب است که عبداﷲبن مسروح صحابی از فرزندان او بوده است. ( اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 220 ).