معنی کلمه حسرت خوردن در لغت نامه دهخدا
دست خدای اگر نگرفتی
حسرت خوری بسی و بری کیفر.ناصرخسرو.هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد
خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید.ناصرخسرو.چو حسرت خورد از پرواز آن باز
همان باز آمدی بردست او باز.نظامی.آن دید در این و حسرتی خورد
وین دید در آن و نوحه ای کرد.نظامی.هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام
جز بر دو روی یار موافق که درهم است.سعدی.چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن
چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود.سعدی.دست با سرو روان چون نرود در گردن
چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن.سعدی.به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من ورنه حسرت خوری.سعدی ( بوستان ).ز من پرس فرسوده روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزه دار.سعدی ( بوستان ).گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. ( گلستان ).