حساب کردن

معنی کلمه حساب کردن در لغت نامه دهخدا

حساب کردن. [ ح ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) محاسبت حساب :
آنگهت ای پسر ندارد سود
با تن خویش کرد جنگ و حساب.ناصرخسرو.با تن خود حساب خویش بکن
گر مقری به روز حشر و حساب.ناصرخسرو.گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند
تو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز.خاقانی.منکه خاقانیم حساب جهان
جو بجو کرده ام به دست خرد.خاقانی.حسابی کرد با خود کاین جوانمرد
که زد بر گرد من چون چرخ ناورد.نظامی.کنون کرد باید عمل را حساب
نه وقتی که منشور گردد کتاب.سعدی ( بوستان ).چو دی رفت و فردا نیاید بدست
حساب از همین یک نفس کن که هست.سعدی ( بوستان ).تو حساب خویشتن کن نه حساب خلق سعدی
که بضاعت قیامت عمل تباه داری.سعدی.و همه وقت خواب نکند و حساب نفس خود کند. ( مجالس سعدی ). || کنایت از بررسی کردن. مطالعه و دقت کردن. || اعتبار کردن. فرض کردن :
خال سیاه را ز چه رو نافه نشمرد
چشم ترا هر آنکه به آهو کند حساب.طغرا ( از آنندراج ).

معنی کلمه حساب کردن در فرهنگ فارسی

بررسی کردن مطالعه و دقت کردن

معنی کلمه حساب کردن در ویکی واژه

calcolare

جملاتی از کاربرد کلمه حساب کردن

«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» نزدیک آمد مردمان را حساب کردن با ایشان، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» (۱) و ایشان در بی آگاهی روی گردانندگانند..
پس بیماری او در بصره بود و امیر بصره خواست تا جامگی به وی دهد. اورا طلب کردند. در ستورگاهی بود که رنج شکم داشت و از عبادت یک دم نمی آسود و آن شب حساب کردند. شصت بارآب دست کرده بود و وضو می‌ساخت و در نماز می‌رفت، بازش حاجت می‌آمد. گفتند: آخر وضو مساز.
یکی دیگر را بخواب دیدند از بزرگان از حال او پرسیدند گفت ما را حساب کردند و باریک فرو گرفتند پس منّت برنهادند و آزاد کردند.
و گفته‌اند: معنی دین اینجا شمار است و پاداش میگوید مالک و متولّی حساب بندگان منم تا کس را بر عیوب ایشان وقوف نیفتد که شرمسار شوند، هر چند که حساب کردن راندن قهر است، اما پرده از روی کار برنگرفتن در حساب عین کرم است، خواهد تا کرم نماید پس از آنک قهر راند. اینست سنّت خدای جلّ جلاله هر جای که ضربت قهر زند مرهم کرم برنهد.
و برای این گفت عمر رضی الله عنه که اعمال خویش وزن کنید پیش از آن که بر شما وزن کنند. و عمر چون درآمدی دره بر پای خویش می زدی و می گفتی امروز چه کردی؟ و عاشیه رضی الله عنه می گوید، «ابوبکر رضی الله عنه در وقت وفات گفت: هیچ کس بر من دوست تر از عمر نیست. چنان حساب بکرد، چون راست نبود تدارک کرد. و ابن سلام پشته هیزم بر گردن نهاد و بیرون برد. گفتند غلامان این چرا بکنند. گفت نفس را می بیاموزم تا در این چگونه باشد. انس می گوید، «عمر را دیدم در پس دیواری و با خویشتن می گفت: بخ بخ! تو را امیرالمومنین می گویند؟ به خدای که یا از خدای بترسی یا عقوبت وی را ساخته باشی». و حسن گفت که النفس اللوامه آن باشد که خویشتن را ملامت می کند که فلان کار کردی و فلان طعام خوردی. چرا کردی و چرا خوردی؟ و خود را ملامت می کند. پس حساب کردن بر گذشته از مهمات است.
فلک امان ز تو و بی‌حساب کردن تو ستم به عترت ختمی مآب کردن تو