حس لامسه

معنی کلمه حس لامسه در لغت نامه دهخدا

حس لامسه. [ ح ِس ْ س ِ م ِ س َ / س ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لمس ببسائی. ببساوش. قوه ای که بدان سختی و سستی و نرمی و درشتی و سردی و گرمی تمیز کنند. وآن یکی از حواس خمسه ظاهره است. رجوع به حس شود.

معنی کلمه حس لامسه در فرهنگ فارسی

لمس بینائی قوه که بدان سختی و سستی و نرمی و درشتی و سردی و گرمی تمیز کنند

معنی کلمه حس لامسه در ویکی واژه

tatto

جملاتی از کاربرد کلمه حس لامسه

پاتاپوتیان همچنین در شناساندن کانال‌ها و حسگرهای گیرنده یونی جدید که توسط دما، محرک‌های غیرارادی یا افزایش حجم سلول فعال می‌شوند مشارکت قابل‌توجهی داشته‌است. وی و همکارانش توانستند نشان دهند که این کانال‌های یونی، نقش برجسته‌ای در احساس دما، حس لامسه و درد نوروپاتی دارند.
نشانگان طناب خلفی، که در آن تنها ستون‌های پشتی تحت تأثیر قرار می‌گیرند، اغلب به عنوان مواردی از میلوپاتی مزمن در نظر گرفته می‌شوند، اما ممکن است همراه با انفارکشن سرخرگ طناب خلفی نیز رخ دهد. این نشانگان نادر، موجب ازدست رفتن حس عمقی و حس ارتعاشی زیر سطح آسیب شده در حالی که عملکرد حرکتی و حس درد، دما و لامسه دست نخورده باقی بمانند. اغلب آسیب‌های طناب خلفی، از بیماری‌ها یا نقص ویتامینی ناشی می‌شوند تا این که ناشی از تروما باشند. تابس دورسالیس، به علت جراحت در بخش خلفی طناب نخاعی می‌باشد، که از سیفلیس ناشی شده و منجر به از دست رفتن حس لامسه و حس عمقی می‌شود.
در این شعر رودکی از حس لامسه در مصرع دوم استفاده می‌کند: