حال کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کیف کردن. طرب. شعف. وجد. ( غیاث اللغات ). || در تداول عامه فارسی زبانان ، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی : دیشب نظر در آینه خط و خال کرد خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد.شانی تکلو.مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد گویا کماج خیمه لیلی خیال کرد.آصفی.
معنی کلمه حال کردن در فرهنگ معین
(کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) شاد و خوش بودن ، لذت بردن .
معنی کلمه حال کردن در فرهنگ فارسی
کیف کردن طرب
معنی کلمه حال کردن در ویکی واژه
لذت بردن در رابطه زناشویی - مقاربت کردن شاد و خوش بودن، لذت بردن.
جملاتی از کاربرد کلمه حال کردن
پیشت آمد به هر حال کردن اندک زری با تمنای مطول با متاع مختصر
بباید شناختن که هر چیزی که او بذات خویش تمام باشد شریفتر از آن چیز باشد که ایستادن او به چیزی دیگر باشد . پس اگر کسی گمان برد که اثبات عقل بدین شخصهاست ، اعنی کالبدهای مردم که فعل عقل ازو همی پیدا شود ، پس آنکس گمان برده باشد که شخص مردم فاضلتر از عقل بی جسد ایستاده است بذات خویش . و اگر نه چنین بودی و عقل با جسد انباز بودی اندر محیط شدن بر چیزها بایستی که جسد بر ذات خویش محیط شدی ، چنانک عقل برو محیط شده است . و گر عقل را آمیزش بودی با جسد بایستی که جسد را با عقل همجنسی بودی . و چون جسد فاسد است و عقل باقیست و جسد محاط است و عقل محیط است روا نباشد که با این مخالفت که میان ایشانست با یکدیگر بیامیزند . و چون پیدا شد که عقل را با جسد آمیزش واجب نیست پیدا شد که عقل مجرد ثابت است ، و چگونه آمیزد عقل با جسد و اندرو هر جزیی از جزء های جسد عقل را پادشاهی است که مرو را صورت کند و شکل او را از بر خویش دارد و اندرو مثال و اشارت تو هم کند و مر شخص را عقل از آن حال که باشد بحالی دیگر تصویر نتواند کردن . و نیز آن چیز که با چیزی دیگر بیامیزد میان قوت و فعل باشد. و فعل او بر آن گونه است که تواند که دیگر بار بیامیزد. و از عقل چیزها به فعل باشد نه به قوت ، چه او گوهر نخست است که ازو پدید آمد اوائل عقلی ، و گر در عقل قوتی بودی جز از فعل به فعل باز نیافتندی آن چیزها را که اندر قوت است و باطل شدی برهان ها و قیاس ها ، از بهر آنک آنچ اندر حد قوت باشد گردنده باشد از حال به حال ، و آنچ از حال به حال گردنده باشد مرو را به چیزی یابند کز حال به حال نگردد ، و آنچ کردند را بدو یابند عقل است که او از حال به حال کردنده نیست . و چیزی که از حال بحال نگردد او به فعل باشد نه به قوت . پس درست شد که عقل با جسد آمیزش ندارد ، از بهر آنک او به فعل است نه به قوت ، و چگونه آمیزش کند عقل به جسد مرکب از چهار طبع؟ و گر عقل با جسد بیامیختی، ممکن بودی که با یکی ازین طبایع نیز بمی آمیختی، و واجب آمدی که اثر عقل اندر طبایع پیدا شدی ، و البته اثر عقل اندر طبایع پیدا و یافته نیست . پس دانستیم که عقل را آمیزش نیست با چیزی که آن مرکب است ، و جسد از مرکبات است . پس عقل را آمیزش نیست با جسد و دور است از آمیختن با مرکبات ، و مجرد است به ذات خویش .
حدادی در بازیهای آسیایی ۲۰۱۴ اینچئون کرهٔ جنوبی با پرتابی به میزان بیش از ۶۵ متر به مدال طلا دست یافت. وی مدالش را به حسن روحانی رئیسجمهور وقت تقدیم کرد. وی دراینباره اظهار داشت: «من این مدال را به رئیسجمهور تقدیم میکنم، به کسی که باعث خوشحالی مردم شده و خوشحالم که دولت تدبیر و امید بهدنبال ایجاد تغییرات در آینده است. هیچ کاری از دست ما برنمیآید جز خوشحال کردن مردم. از وقتی آقای روحانی رئیسجمهور شده، مردم خوشحالترند و این خیلی مهم است».
در پیش تو عرض حال کردن غلط است خود حاضر و خود خبیر و خود بینائی
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
موضوع جشنواره اوبون پیوند و ارتباط زندهها با اقوام متوفای ایشان است. در اوبون با رسم دیرینهٔ شینتویی راضی ساختن ارواح کینه جوی روبرو هستیم. مردم برای آرام ساختن ارواحی که احتمال داشت در حال خشم و غضب برای شکار زندهها مراجعه کنند بهطور رسمی به آنها منزلت کامی اعطا میکردند و به نام آنها زیارتگاه شینتویی بنا میکردند. مردم برای خوشحال کردن و رام ساختن روح موجود و پابرجای متوفی چنین او را گرامی میداشتند نه از روی ادای احترام نسبت به عظمت حیات او.
کارِ من بر رویِ نیکو حال کردن هر کسی حالی دگر دارند و کاری
«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» الآیة... توقف یوسف در زندان بعد از آنک خلاصی دیده و دستوری یافته و آن تردید که همیکرد از آن بود که تا ملک مصر بچشم خیانت بدو ننگرد که آن گه هیبت یوسف در دل وی نماند و سخن یوسف در دعوت بوی اثر نکند، لا جرم چون کشف آن حال کردند و برائت یوسف ظاهر گشت سخن وی در او اثر کرد و پند وی او را سود داشت تا آن ملک در دین اسلام آمد و ملّت کفر بگذاشت. قومی گفتند این ملک فرعون موسی بود و بعد از یوسف زنادقه او را از راه ببردند تا مرتد گشت و بروزگار موسی غرق شد، و قول درست آنست که نه فرعون موسی بود و در اوّل سوره بیان کردیم. و گفتهاند تردید یوسف از آن بود که تا این حال مکشوف گردد و کس بسبب وی به تهمتی که بوی برد گنه کار نشود و در هیچ دل هیچ تهمت بنماند و عصمت نبوّت پیدا گردد تا مردم در وی سخن نیکو گویند و بآن مثوبت یابند همچنانک خلیل (ع) گفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ بار خدایا مرا چنان کن که بآخر روزگار مرا ثنا گویند. و مصطفی (ص) گفت: «اللّهم وفّقنی لما یرضیک عنّی و یحسن فی النّاس ذکری»
گروهی از مردمان گویند که ایزد تعالی بهر مکانی هست و هیچ جای ازو خالی نیست و مر هیچ جای ازو پوشیده نیست و چنان همی دانند که این توحید است و نفی صفات ناستوده است از خدای ما گوئیم که آنچه بهر مکانی هست و هیچ جای ازو خالی نیست و هیچ جای ازو پوشیده نیست آن طبیعت است و عبارت آن طبیعت بدو سخن کشد: یکی قوت فاعله یعنی کار کن، و دیگر ابتدا حرکت و هر کدام از این دو را بگیری هیچ مکان از ایشان خالی نیست، از بهر آنکه مکان و زمان که صورت از ایشان و اندر ایشان پدید آید بوقت صورت کردن چیز اندر نفس بقوت عقل از قوت فاعله و آغاز حرکت خالی نباشد، و نفس و عقل خالی اند از مکان صورت کرده، و مکان خالی نیست از قوت فاعله، اعنی کار کن و آغاز جنبش، چون مکان ازین دو حال خالی نشاید بودن چگونه روا باشد که مبدع حق بمکان حاجتمند بدین دو چیز اندر باشد، سپس از انک عقل و نفس که آفریدگان خدایند از مکان و زمان بی نیازند، و از بهر آنک گفتیم که مکان از قوت فاعله و آغاز جنبش خالی نیست که هر مکانی را حال کردنده است باختلاف احوال از گرما و سرما و تاریکی و روشنایی و تنگی و فراخی و جز آن، و گشتن احوال از قوت گرداننده احوال پدید آید و آن قوه فاعله باشد، و نیز از جنبش باشد گشتن احوال، و گر جنبش نبودی گشتن احوال نبودی، و چون حال مکان کردنده بود از جنبش خالی نبود و همچنین قوت فاعله بدانچ پدید آرد اندر هر مکانی که از گشتن حالها و پدید آمدن جانوران گواهی همی دهد که او بهر مکان حاضرست،و مثال دهیم مر این سخن را چنانک گوئیم: هرگاه توهم کنیم که بعضی از هواء مکان شد بخاری را کز آب برخاست و بر هوا رفت و جای گرفت و آن بخار متمکن شد چاره نیست از صورت کردن قوت فاعله اندران بخار مکان گیر، از آنک اگر بقوت آفتاب آن بخار بگذارد بقوت فاعله گذارد، و گر حرکت کند بقوت فاعله کند ببرتر شدن یا بفروتر آمد پس درست کردیم که طبیعت است آنچه او بهمه مکانها حاضرست و نفس و عقل از مکان برتر است، از بهر آنک نفش و عقل تمام اند و تمام را بمکان حاجت نباشد و طبیعت آنک نگاهبان مکان است چون آتش جوهر او و جوهر هوا از مکان کناره را نگاه دارند و جوهر آب و جوهر خاک میانه مکان نگاه دارند، و گر این گوهر نگاه داشته نبودی بنگاهبانی طبیعت آسمانها و زمین تباه شدندی، و ایزد تعالی حکمت خویش باطل کرده بودی پس گوئیم که طبیعت حدی است از حدود عقل که او شریفتر آفریده است از آفریدگان ایزد تعالی و اوست که بهر مکانی هست و ایزد تعالی بزرگوارتر از آنست که او را بمنزلت طبیعت شاید گفتن، تبارک اسمه و تعالی جده.