معنی کلمه جَوز در لغت نامه دهخدا
تین انجیر و عنب انگور و بادام است لوز
جوز باشد گردکان بسر و رطب خرمای تر.بسحاق اطعمه.رجوع به شرح نصاب شود. || نارگیل. ( فرهنگ فارسی معین ).
جوز. ( اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. این ده در جلگه واقع و دارای هوایی معتدل است. سکنه آن 622 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، لبنیات ، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).