جوسق. [ ج َ س َ ] ( معرب ، اِ ) معرب جوسه است که بمعنی کوشک باشد. ( برهان ). قصر. کاخ. معرب کوشک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المعرب ). || کنایه از دوازده برج فلکی هم هست. ( برهان ). جوسق. [ ج َ س َ ] ( اِخ ) خانه ای بوده است در بغداد مر مقتدر باﷲ را و در وسط آن حوضی است از ارزیز که سی ذراع طول و بیست ذراع عرض آن است. ( منتهی الارب ).
معنی کلمه جوسق در فرهنگ معین
(جُ سَ ) [ معر. ] (اِ. ) کوشک ، قصر، کاخ .
معنی کلمه جوسق در فرهنگ عمید
قصر، کاخ.
معنی کلمه جوسق در فرهنگ فارسی
جوسه یاکوشک، قصر، کاخ، جواسق وجواسیق جمع ( اسم ) ۱- کوشک قصر کاخ .۲- برج فلکی . جمع : جواسق جواسیق . خانه ای بوده است در بغداد مر مقتدر بالله را و در وسط آن حوضی است از ارزیز که سی ذراع طول و بیست ذراع عرض آن است .
معنی کلمه جوسق در ویکی واژه
کوشک، قصر، کاخ.
جملاتی از کاربرد کلمه جوسق
به چار طبع و سه روح و سه نفس و سه مولد به شش جهان و به هفت اختر به نه جوسق
درو به حکم روان کرده هفت سیاره ز لطف داده وطنشان دوازده جوسق
اگر نه مرکز چرخستی ای بنای مشید چرا به گرد تو میگردد این دوازده جوسق
آوردهاند که سیه را در آن مدت، نفس طالب بود و شهوت غالب؛ مِهرش بجنبید و مُهرش برداشت. بامدادان که مَلِک، کنیزک را جُست و نیافت، حکایت بگفتند. خشم گرفت و فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق به قعر خندق در اندازند. یکی از وزرای نیکمحضر روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: سیاه بیچاره را در این خطایی نیست که سایر بندگان و خدمتکاران به نوازش خداوندی مُتَعوِدند. گفت: اگر در مفاوضهٔ او شبی تأخیر کردی، چه شدی؟ که من او را افزون از قیمت کنیزک دلداری کردمی. گفت: ای خداوند روی زمین! نشنیدهای؟:
ازیرا که آسمان بتازد ز آفتاب کند چرخ آفتاب در این بام جوسقی
آن ناشکفته غنچهٔ نسرین و شاخ او گویی مگر ز دانهٔ للست جوسقی؟