جودر

معنی کلمه جودر در لغت نامه دهخدا

جودر. [ ج َ / جُو دَ] ( اِ ) گیاهی است خودرو که بیشتر در میان زراعت و جو میروید و دانه آن کوچک و باریک میباشد و آنرا بعربی طمج میگویند. ( برهان ). جوذر. ( حاشیه برهان چ معین از دزی ج 1 ص 178 ) ( لکلرک ج 1 ص 387 ) :
سوی گاویکسان بود کاه و دانه
بکام خر اندر چه میده چو جودر.ناصرخسرو. || گاو را نیز گویند که عربان بقر خوانند. ( برهان ). جوذر. جیدز. جوادز گاو. بچه گاو دشتی. ( انجمن آرای ناصری ) :
نه نافه بیارد همه آهویی
نه عنبر فشاند همه جودری.منوچهری.رجوع به جوذر شود.

معنی کلمه جودر در فرهنگ معین

(جُ دَ ) (اِ. ) نک جوذر.

معنی کلمه جودر در فرهنگ عمید

گیاهی با دانه های ریز و باریک که در میان کشتزار جو می روید.

معنی کلمه جودر در فرهنگ فارسی

( اسم ) گاو بقر.

معنی کلمه جودر در ویکی واژه

نک جوذر.

جملاتی از کاربرد کلمه جودر

تجسس یعنی جستجودراعمال دیگران که بسیارنهی شده‌است. اماادمی بمحض اطلاع ازمسائل خصوصی دیگران بایستی درحفظ آن بکوشد.
چندین یادبود از تورینگ در منچستر ساخته‌شده، شهری که او تا پایان عمر آنجا کار می‌کرد. ۱۹۹۴، خیابان بزرگی به‌افتخارش در منچستر نام‌گذاری شد. مجسمهٔ یادبود آلن تورینگ در سَک‌ویل پارک، ۲۳ ژوئن ۲۰۰۱ در منچستر رونمایی شد. در سک‌ویل پارک در نزدیکی دانشگاه منچستر، ۵ ژوئن ۲۰۰۴ جشنی به‌یاد او برگزار شد و تابستان آن سال، مؤسسهٔ آلن تورینگ آغاز به‌کار کرد. ساختمان شامل دانشکدهٔ ریاضی، مؤسسهٔ علمی فوتون و «مرکز جودرل بانک» اخترفیزیک ساختمان آلن تورینگ نام‌گذاری شده‌است.
نماندم نمکسود و هیزم نه جو نه چیزی پدیدست تا جودرو
همان جودره سوی میدان شتافت که در خود یکی ذره سستی نیافت
دادم نخستین دل بدودرسینه کشتم مهراو لیکن مدام آن جنگجودرقصد آزار من است
یکی چابکی کرد با جودره نمی‌رفت بر کار زخمی سره
یکی روس بدنام او جودره که شیر نرش بود آهوبره
نه قطره ست و نه جودریاست ایندل که درج گوهر یکتاست ایندل
اکنون که فلک حلقه‌به‌گوشم شد ازین مدح خواهم غزلی خواند جودر گوش کن آن را
هم آخر در ابرو یکی چین فکند سر جودره بر سر زین فکند
وارسططالیس گفت: چیز نه از چیز پدید آمدست، که اگر چیز بودی خود چیز کننده نبایستی، و عالم چیزی است ثابت، پس واجب است دانستن که این نه از چیزی پدید آمدست. و دلیل برین قول آن آورد که گفت: امروز خود چیزها همچنین نه از چیزی پدید آیند، چنانک آنچ همی سیاه شود نه (از) سیاه است، و آنچ همی سپیدست و شیرین نه از (سپید و) شیرین همی پدید آید. و گفت: اگر شیرین (از) شیرین بودی یا سیاه (از سیاه) بودی، پدید آرنده نبایستی مر سیاه را از سیاه و نه شیرین را از شیرین. و همی بینیم که چیزهاء متضاد پدید همی آید نه از همان چیزها. پس از حکمت عقل بدلالت ظهور این موجودات از خلاف خویش واجب آید که چیز اولی نه از چیزی پدید آمده است بقوت مبدع خویش واین سخنی است بحق نزدیک که این فیلسوف گفته است. و لکن باز جایی گفته است که ظهور عالم از خدای نه بارادت بوده است، بل بجوهر او بودست که جوهر باری ذاتی مستخرج است موجودرا از عدم سوی وجود. و این قولی ضعیف است ار بهر آنک برین حکیم بدین قول واجب آید که همی گوید: تا ذات باری بود و تا باشد، عالمها را از عدم سوی وجود همی بیرون آورده است و همی بیرون آرد.آنگاه گفته باشد که (بی) نهایت عالم بودست و بی نهایت خواهد بودن و اثار و بی نهایت از آنک حس محال است (؟) و شاگردان این حکیم گفتند که مر حکیم راقول آنست که عالم قدیم است، از بهر آنک ذات خدای قدیم است، و چو ظهور عالم بجوهر خدایی بود. و این قول ناپسندیده است سوی حکماء دین.