جو درمان
معنی کلمه جو درمان در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه جو درمان
مجو درمان اگر مردی در این درد میان جان و دل بنشین دمی فرد
مخور ز سنگدلی، چون نمک بهر دل ریش بدرد هر که رسی، چاره جو درمان باش
گویند ترک غم بگو، تدبیر سامانی بجو درمانده را تدبیر کو، دیوانه را سامان کجا
برو سید مجو درمان که کارت از دوا بگذشت به غیر از دُردی درت نباشد خود دوای تو
طبیب چرخ درد ما ندارد زو مجو درمان که دشمن از طبیبی به که نبود درد بیمارش
مگریز ز غم ای جان، در درد بجو درمان کز خار بروید گل، لعل و گهر از خارا