معنی کلمه جلجل در لغت نامه دهخدا
جلجل. [ ج ُ ج ُ ] ( ع اِ ) زنگله. ج ، جَلاجِل. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). زنگ. زنگوله. درای. زنگ خرد. جرس خرد. ( از یادداشت های دهخدا ). زنگ دف و جز آن. ( السامی فی الاسامی ). زنگ دف. سنج ِ دف. ( زمخشری ) :
چون فاخته ٔدلبر، برتر پرد از عرعر
گوئی که به زیر پر بربسته یکی جلجل.منوچهری.|| نام آلتی از موسیقی بوده بیضی شکل 35 بدست ، با آوازی عظیم مُزعج. ( از یادداشت های دهخدا ). || پری شاهرخ. مرغ انجیرخوار. || جوش که بر پلک چشم برآید. ( دزی ج 1 ص 205 ). || ( ص ) سبک روح و شادمان در کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
جلجل. [ ج ِ ج ِ ] ( ع اِ ) حَب ﱡالزَّلَم. رجوع به حَب الزَّلَم شود. ( از یادداشت های مرحوم دهخدا ).
جلجل. [ ج ُ ج ُ ] ( اِخ ) دارة جلجل ؛ نام جایگاهی است. اصمعی و ابوعبید گفته اند که جائی است در حمی و برخی گفته اند در دیار ضباب است در نجد مقابل فزاره. ( از مراصدالاطلاع ص 116 ) ( از معجم البلدان ).