معنی کلمه جسک در لغت نامه دهخدا
رافضی را بماند در گردن
جکجک مرگ و جسک جان کندن.سنائی.از ره مرگ و جسک ماده و نر
آرزومند مرگ یکدیگر.سنائی.گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک.مولوی.کیمیای مرگ و جسک است آن صفت
مرگ گردد زآن حیاتت عاقبت.مولوی.مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق
عاقبت خواهد بدن این اتفاق.مولوی.ورای پرده یکی دیو زشت سر برکرد
بگفتمش که توئی مرگ و جسک گفت آری.مولوی.- مرگ و جسک ؛ نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) :
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق
عاقبت خواهد بدن این اتفاق.مولوی.
جسک. [ ج َ س َ ] ( اِ ) همان جَسْک بمعنای درد و رنج وبلا است. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به این کلمه شود.