جدران

معنی کلمه جدران در لغت نامه دهخدا

جدران. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جدر به معنی دیوار. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( غیاث اللغات ). رجوع به جدر شود. ج ِ جدار. ( ترجمان عادل ).

معنی کلمه جدران در فرهنگ معین

(جُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ جَدر، دیوارها.

معنی کلمه جدران در فرهنگ عمید

= جدار

معنی کلمه جدران در فرهنگ فارسی

دیوارها، جمع جدر
( اسم ) ۱- جمع جدار دیوارها. ۲- جمع جدر دیوارها.

معنی کلمه جدران در ویکی واژه

جِ جَدر؛ دیوارها.

جملاتی از کاربرد کلمه جدران

وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ ای خالیة ضایعه و هی ممّا یلی العدوّ و تخشی علیها السراق، و قیل: إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ ای معورة للسراق غیر حصینة. یقال: اعورت بیوت القوم اذ ذهبوا عنه و اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل للضّرب و الطّعن و تقول عور المکان یعور عورا و بیت عور و بیوت عورة و عورة ای ذات عورة و العورة کلّ ما خیف علیه او کره انکشافه. و قرئ فی الشواذّ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ بکسر الواو ای قصیرة الجدران یسهل دخول السراق علیها فکذّبهم اللَّه عزّ و جلّ فقال: وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ، ای هی حصینة و ما هی بعورة، و قیل: زعموا انّ بها عدوّا من جملة العسکر فبعث رسول اللَّه (ص) فلم یجد بها عدوّا.
و اسئل القریة یعنی اهل القریة فحذف المضاف و قیل لیس فی هذا حذف یعنی سل القریة فلیس بمستنکر ان یکلّمک جدران القریة فانّک نبیّ، «وَ الْعِیرَ» ای اهل العیر، «الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» این کاروان جماعتی بودند از کنعان از همسایگان یعقوب که با ایشان هم راه بودند و آن حال دیده بودند، می‌گوید از ایشان پرس که ایشان بصدق ما گواهی دهند بآنچ گفتیم که: «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» شمعون فرمود ایشان را که این سخن با پدر بگوئید، از آنک دانست که پدر ایشان را متّهم دارد بهر چه گویند بسبب آن حال که بر یوسف رفته بود از جهت ایشان.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمی. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
همتش گشت چون آنجا معمار سقف‌ها نوشد و جدران تازه
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» ای کم من اهل قریة، «اهلکتها» بالتّاء علی الوحدة قرأها اهل البصرة و الوجه انّه فعل اللَّه تعالی فجاء علی اصله من الافراد لانّ ما قبله کذلک و هو قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، و قرأ الآخرون: «اهلکنا بالنّون و الالف علی التعظیم و الوجه انّه قد جاء فی التنزیل کثیر بهذا اللفظ نحو قوله: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها»، «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ»، «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ» ای و اهلها ظالمون کافرون، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلی‌ عُرُوشِها» ای ساقطة علی سقوفها. یعنی سقطت السقوف ثمّ سقطت علیها الجدران. و قیل خاویة ای خالیة عن اهلها باقیة علی حالها، یقال خوت الدّار و الارض، تخوی خواء و خوی بطنه من الطعام، یخوی خوی و خوی النهر یخوی خوی و النهر خو. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» ای و کم من بئر متروکة مخلاة عن اهلها، و بیر غیر مهموزة قرأها ورش عن نافع و ابو عمرو، و اذا ادرج و الوجه انّه علی تخفیف الهمزة و تخفیفها هاهنا یقلّبها یاء لسکونها و انکسار ما قبلها کذیب و نحوه، و قرأ الباقون «وَ بِئْرٍ» بالهمز و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاصل فی الهمزة التحقیق. «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ»، رفیع طویل من قولهم: شاد بناه اذا رفعه، و قیل مشید ای مجصّص بالشّید و هو الجص و الکلس، تأویل الآیة، انّ کلهم فی الارض صنفان سکن و نزل فلا یزال النزل یموتون و یعطّلون بئرهم، و السکن یموتون و یعطّلون قصرهم. خلاف است میان علما که این بئر و قصر اینجا بر عموم رانند یا بر خصوص قومی گفتند این بر عموم است و مراد آنست که اهل زمین جمله دو گروهند: دشتیان و شهریان از دشتیان که بمیرند چاه باز ماند معطّل و از شهریان کوشک و خانه بازماند معطّل باز قومی گفتند این بئر و قصر معلومند و مخصوص و موضوع آن پیدا، در دیار یمن کوهی است بر سر آن کوه این قصر ساخته بودند قومی ازین کردان و دشت نشینان در عصر عاد، آخر شیطان بر ایشان ظفر یافته و از راه ببرده و به پیغامبر آن عصر کافر گشته و بت پرست شده بتعلیم شیطان بر سر آن کوه قصری ساختند از سنگ و گچ دویست گز بالای آن، صد خانه در آن ساخته بر پنج طبقه، یک طبقه شتران را، یکی گاوان را، یکی گوسفندان را، یکی طعام و خوردنی خویش را، یکی نشستنگاه خویش را، و در دامن آن کوه چاهی فرو بردند و آن را آبشخور خویش و چهار پایان ساختند. روزگار بر آمد و کفر ایشان و طغیان ایشان بغایت رسید و از پذیرفتن حق سر باز زدند و پیغامبر خویش را خوار داشتند تا پیغامبر دعا کرد بر ایشان گفت: اللّهم اهلکهم بما شئت، فغاز ماء بئرهم فبقیت معطّلة و بقیت اغنامهم عطّاشا ثلاثة ایّام ثمّ ماتت فلمّا کان یوم الرّابع بعث اللَّه علی ابلهم وجعا فماتت عن آخرها، و بعث اللَّه علیهم یوم السابع جبرئیل فصاح فیهم فصاروا کلّهم خامدین فبقیت البئر معطّلة من الماء، و القصر معطّلا عن السکّان لم یسکنه احد الی یومنا هذا. ضحاک گفت: این چاه بحضرموت است در شهری که آن را حاصور گویند و سبب آن بود که چون قوم صالح را عذاب رسید جماعتی بوی ایمان آوردند و با صالح بحضرموت شدند چون آنجا رسیدند صالح فرمان یافت از آن حضرموت خواندند، لانّ صالحا لما حضر مات. پس آن قوم که بصالح ایمان آورده بودند و عدد ایشان چهار هزار بود این شهر حاصور را بنا نهادند بر سر آن چاه و آنجا وطن گرفتند و از قوم خویش یکی را بر خود امیر کردند پس بروزگار فرزندان و نژاد ایشان بسیار شدند و در نعمت و کام ایشان را بطر گرفت کافر گشتند و بت پرست، تا ربّ العزّه بایشان پیغامبری فرستاد نام وی حنظلة بن صفوان و قیل شریح بن صفوان و کان حمّالا فیهم، ایشان پیغامبر را بکشتند و در طغیان و کفر بیفزودند ربّ العزه ایشان را جمله هلاک کرد و آن دیار و وطن ایشان خراب گشت و چاه معطل ماند، گفته‌اند که از آن چاه پیوسته دودی سیاه منتن میآید کسی که بنزدیک آن چاه و آن قصر شود ناله‌ای بگوش وی رسد. و روی عن ابن عباس انّه قال: امّا البئر المعطّلة فانّها کانت لاهل عدن من الیمن و هی الرّس الّذی قال اللَّه عز و جل: «وَ أَصْحابَ الرَّسِّ». و قال کعب الاحبار: انّ القصر بناه عاد الثانی و هو عاد بن منذر بن ارم بن عاد.