جبایت

معنی کلمه جبایت در لغت نامه دهخدا

جبایت. [ ج ِ ی َ] ( ع مص ) جبایة. فراهم آوردن باج. ( اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). باج و خراج گرفتن. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( غیاث اللغات ). جبایت و جبادت بمعنی فراهم آوردن باج است. ( حاشیه برهان چ معین از دزی ). گردآوردن از تمام جهات. ( معجم البلدان ). جمع نمودن خراج و گرفتن آن. فراهم آوردن آب و خراج و غیر آن.خراج ستدن. خراج گرد کردن. رجوع به جبایة شود. گرد کردن. ولی در منتهی الارب برای جبایة نوشته است : فراهم آوردن باج. ( ترجمان علامه جرجانی ): دیگر راه عیسی را سیستان داد و عیسی تا فراه آمد و جبایت کرد. ( تاریخ سیستان ). و لیث علی مالها جبایت کرد. ( تاریخ سیستان ). و لیث از آنجا به شیراز شد... و دیوان بنهاد و مالها و خراج جبایت کرد. ( تاریخ سیستان ). تا این غایت ایشان در هیچ شهری از خراسان نتوانستند نشست و جبایت روان است و عمال خداوند در کار. ( تاریخ بیهقی ص 547 ). و سرکب رافع را بناحیت بیهق و ناحیت بست فرستاد تا اموال جبایت کند برای خویشتن. ( تاریخ بیهقی ص 68 ). بزرگان گفته اند: الحمایة ثم الجبایة. ( تاریخ قم ص 166 ). در ضبط ولایت و شرط جبایت آثار امانت و انوار صیانت و دقایق سیاست و شرایط حراست تقدیم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 214 ). سپه سالاری بر بکتوژون مقرر شد و معاملات خراسان از بهر دیوان سلطنت حاصل میکرد و بجبایت اموال استقلال مینمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 187 ).خواست تا بجبایت خراج و استحثاث معاملات آن نواحی انتفاعی نماید میسر نشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 180 ).
بنازش کز جبایت بی نیاز است
بعذرش کآن بسی خوشتر ز ناز است.نظامی.بشش طریق جبایت ستاندم از عامه
ز خانه و ز دکان و ز باغ و ضیعت و تیم.سوزنی.رجوع به جبایة شود.
جبایة. [ ج ِ ی َ ] ( ع مص ) فراهم آوردن باج. ( اقرب الموارد ) ( ازمنتهی الارب ). باج و خراج گرفتن. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آراء ). جبایت. رجوع به جبایت شود.
جبایة. [ ج ِ ی َ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) از ایام عرب است. یاقوت آرد: نمیدانم اسم موضعی است یا بنام جبایة که در آن بوده منسوب شده. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه جبایت در فرهنگ معین

(ج یَ ) [ ع . جبایة ] (مص م . ) مالیات گرفتن ، باج و خراج .

معنی کلمه جبایت در فرهنگ عمید

جمع کردن باج وخراج، باج وخراج گرفتن.

معنی کلمه جبایت در فرهنگ فارسی

جمع کردن باج وخراج، باج وخراج گرفتن
( مصدر ) باج گرفتن خراج ستدن .

معنی کلمه جبایت در ویکی واژه

جبایة
مالیات گرفتن، باج و خرا

جملاتی از کاربرد کلمه جبایت

و پیش تا از باغ محمودی بازآید، نامه وزیر رسید که «کارهای لشکر ساخته شده است و بر وی خصمان رفتند با دلی قوی‌ . و ترکمانان چون دانستند که کارها بجدّتر پیش گرفته آمده است سوی نسا و فراوه رفتند بجمله‌، چنانکه در حدود گوزگانان و هرات و این نواحی ازیشان کسی نماند. و حاجب بزرگ بمرو رفت و بیرون شهر لشکرگاه زد و هر جای شحنه فرستاد و جبایت‌ روان شد ؛ بنده را چه باید کرد؟» جواب رفت که «چون حال برین جمله است، خواجه را از راه غور بغزنین باید آمد تا ما را ببیند و بمشافهه‌ آنچه بازنمودنی‌ است بازنماید و تدبیر کارها قوی‌تر ساخته شود.»
تربتش از دیده جنایت ستان غربتش از مکه جبایت ستان
به نازش کز جبایت بی‌نیاز است به عذرش کان بسی خوشتر ز ناز است
یکی را روضه جنانی جزای دادن جانی است، یکی را نعمت خلدی بهای قطره خونی. قومی بمایة بذل جان، دولت حسن مآل گیرند، برخی بجبایت خراج دیوان، تنعم نعیم رضوان یابند. گروهی بحفظ ثغور ملک ایمان، رشف ثغور حور و غلمان جویند، شکر این نعمت بر زمره تابعان ملت لازم وبر جمله بندگان حضرت واجب، خاصه مسلمین حدود آذربایجان که هم از نخست بعون پروردگار ودود و حکم شهریار جهان کمر مجاهدت بر میان بسته اند و در مقابل دشمن نشسته، پاسداران ملک و دینند، شیرمردان روزکین. بمردی شهره دنیا گشته، برادی بهره عقبا جسته. چشم و دل بر حکم حق دارند، مال و جان در راه دین گذراند. بسختی تن دهند، بغیرت سرنهند، بسربازی مشهورند، بدین‌داری مشغول.
این نامه را امیر بخواند و بر محضر واقف گشت و بوسهل را پیش خواند و با وی از چاشتگاه‌ تا نماز پیشین خالی کرد و استادم را بخواند و بازپرسید احوال از بوسهل‌، و او بازمیگفت احوال ترکمانان سلجوقیان‌ که «ایشان خویشتن بیست و سی پاره کنند، و بیابان ایشان را پدر و مادر است‌، چنانکه ما را شهرها. و بنده سباشی‌ تا این غایت با ایشان آویخت‌ و طلیعه داشت و جنگها بود و سامان‌ حال و کار ایشان نیک بدانست و مایه‌ نگاه داشت تا این غایت تا ایشان در هیچ شهر از خراسان نتوانستند نشست و جبایت‌ روان است و عمّال خداوند بر کار . و حدیث فاریاب‌ و طالقان از کشتن و غارت یکی در تابستان و یکی در زمستان مغافصه‌ افتاد که سباشی در روی معظم‌ ایشان بود و فوجی بگسسته بودند و برفته و مغافصه کاری کرده، تا بنده خبر یافت، کار تباه شد بود. و ممکن نیست که این لشکر جز بمدد رود، که کار خوارج‌ دیگر است. و بوسهل حمدوی و سوری و دیگران که خط در محضر نبشتند، آن راست و درست است که میگویند: صواب نیست این جنگ مصاف کردن. و رای درست آن باشد که خداوند بیند. و بنده منتظر جواب است و ساخته. و اگر یک زخم‌ می‌بباید زد و این جنگ مصاف بکرد، نامه بباید نبشت بخطّ بونصر مشکان و توقیع خداوند و در زیر نامه چند سطر بخطّ عالی فرمانی جزم‌ که این جنگ بباید کرد، که چون این نامه رسید، بنده یک روز بنشابور نباشد و در وقت سوی سرخس و مرو برود و جنگ کرده آید، که هیچ عذر نیست و لشکری نیک است و تمام سلاح‌ اند و بیستگانیها نقد یافته‌ .»
بر . . . نشان جبایت روغنگران نهاد کنجاره داده‌اند و به تدبیر روغنند
هر نباتی نشانی آب است چیست کان را از او جبایت نیست
و غزالی قوت شهوت را به عامل خراجی ظالم تشبیه کرده است، و گوید: همچنان که اگر او را در جبایت اموال خلق دست مطلق باشد، و از سیاست پادشاه و تقوی و رقت طبع مانعی و وازعی نه، همه اموال رعیت بستاند، و همگنان را به فقر و فاقت مبتلا گرداند، قوت شهوت نیز اگر مجال یابد، و به تهذیب قوت تمییز و کسر قوت غضب و حصول فضیلت عفت تسکین او اتفاق نیفتد، جملگی مواد غذا و کیموسات صالح در وجه خود صرف کند، و عموم اعضا و جوارح را نزار و ضعیف گرداند، و اگر بر مقتضای عدالت مقدار واجب در حفظ نوع بکار دارد مانند عاملی بود که بر سیرت عدل قدر مایحتاج از مؤدیان خراج حاصل کند، و در اصلاح ثغور و دیگر مصالح جماعت صرف کند.