جارف. [ رِ ] ( ع اِ ) مرگامرگی ستور و جز آن. ( منتهی الارب ). || طاعون. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بلا. || شومی که مال و قوم را هلاک کند. ( منتهی الارب ). جارف. [ رِ ] ( اِخ ) طاعون جارف ، بگفته صاحب قاموس طاعونی است که در زمان خلافت عبداﷲبن زبیر پدید آمد. ( اقرب الموارد ). ابن اثیر نویسد: در این سال طاعون جارف در بصره در زمان حکومت عبیداﷲبن معمّر پدید آمد و جمع کثیری را بکشت و مادر عبیداﷲنیز جزو کشته شدگان بود. ( کامل ابن اثیر ج 4 ص 103 ). جارف. [ رِ ] ( اِخ ) جائی است. و بعضی گویند عبارت از ساحل تهامة است. ( مراصد الاطلاع ) ( معجم البلدان ).
معنی کلمه جارف در فرهنگ معین
(رِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) زمین کن . ۲ - (اِ. ) مرگ و میر.
معنی کلمه جارف در فرهنگ عمید
۱. نابودکننده: سیل جارف. ۲. (صفت ) آنچه مردم را هلاک کند.
معنی کلمه جارف در فرهنگ فارسی
۱- ( اسم ) زمین کن سیل جارف . ۲- ( اسم ) مرگ و میر مرگامگی . جائی است
معنی کلمه جارف در دانشنامه عمومی
جارف مرکز ولسوالی شکی در شمال شرقی کشور افغانستان است که در ولایت بدخشان قرار دارد. جمعیت این شهرک ۵۰۸۶۸ نفر است.
معنی کلمه جارف در ویکی واژه
زمین کن. مرگ و میر.
جملاتی از کاربرد کلمه جارف
جارفی الود فاشکوه الی ملک المشرق بغراخان
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بسم اللَّه الملک المتعالی عن الحدود و الغایات المقدس عن الدرک و النهایات، المنزّه عن تجارف العبارات، الباطن عن حصر الاحاطات، الظاهر فی البیّنات و الآیات. اوّل باران از ابر عنایات این نام است اوّل نفس از صبح کرامت این نامست، اوّل جوهر از صدف معرفت این نامست، اوّل نشان از وجود حقیقت این نامست. اوّل شاهد بر مشاهده روح این نامست، دل را فتح و جان را فتوح این. نامست معرفت را راه است حقیقت را درگاهست. انبساط را در است، صحبت را سر است. فرا وصال اشارتست، از کمال حال عبارتست خائف را امان است، راجی را ضمان است. طالب را شرفست، عارف را صلف است، محبّ را تلف است.
باین قول عمر وی هزار و چهارصد و پنجاه سال بود و بقول عکرمه هزار و هفتصد سال عمر وی بود، و این آیت تحقیق آنست که ربّ العزّة گفت و لقد فتنا الذین من قبلهم یعنی و لقد بعثنا نوحا من قبل بعثتنا ایاک، فأقام فی قومه هذه المدة المدیدة یدعوهم الی دین اللَّه. فلم یقبل منه ذلک الّا القلیل الذین ذکرهم اللَّه فی قوله: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ. فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ الطوفان کل شرّ عام یطیف بالناس من مطر دائم او موت جارف او طاعون او جدری او حصبة او مجاعة، و هو فی هذه الایة الغرق، و قیل سماه طوفانا لانّ الماء فی ذلک الیوم طاف فی جمیع الارض.
هر طرف باد بسر خاک کنان که کجارفت سلیمان؟ صدحیف!
زروی گفت : گفتهاند چون بزرگی بمردم رسد، هرچ تدبیرِ صایب ورایِ راست باشد، با خود بیاورد و چشمِ بصیرت بسته بگشاید تا در آیینهٔ فکرت مغبّاتِ احوال و و مغیّبات مآل تمام مطالعه کند و خردترکاری ازو بزرگ نماید، همچون سنگپارهٔ که در آبِ صافی اندازی، بحجم اضعافِ آن بینند که باشد. توازین معنی فارغ باش و بدانک مردم پنج گروه را از درویشان شمرند، یکی آنک از خرد و دانش بهره ندارد، دوم آنک مزاجِ ملول داشته باشد ، سوم آنک از لذّتِ امن محرومست، چهارم آنک بنظرِ حقارت سوی او نگرند، پنجم آنک همیشه نیازمند و محتاج باشد و تو از میان مردم پیوسته رانده و آزرده باشی و نافِ وجود تو بر شکمخواری و نیازمندی زدهاند. بکوش تا عرض خود را از آلایشِ این نقایص طهارت دهی. زیرک گفت: نیکو گفتی این سخن. لیکن من هر چند در حاصلِ کار این جهان مینگرم، هرک زیادت از حاجت طلبد، خود را بندهٔ آز و خشم میکند و این هر دو خصم چون بر مرد چیرگی یافتند، دفعِ ایشان دشوار دست دهد و مردمِ نادان ندانستهاند که عمل خانهٔ امل ایشان چون قبهٔ حباب و سدّهٔ سحاب بنیاد بر باد و آب دارد ، اسبابِ زخارف در پیشِ سیلِ جارف فراهم آوردهاند و برهم نهاده و آخرالامر بآب سیاهِ عدم فرو داده، قُل هَل أُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرِینَ اَعمَالاً الذِّینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیوهِٔ الدُّنیُا وَ هُم یَحسَبُونَ اَنَّهُم یُحسِنُونَ صُنعا ؛ و گروهی که زیادت را در مالِ دنیا نقصان شمردند و دانستند که آن شمل را شتائی و آن جمع را تفرقهٔ در عقبست، درین کهنه رباط از امورِ این جهانی بمنزلِ اوساط فرو آمدند و سبیلِ صواب هنگامِ گذشتن از آنجا بدست آوردند، چنانک رمه سالار گفت با شبان. زروی پرسید چون بود آن داستان ؟