معنی کلمه تیرباران کردن در لغت نامه دهخدا
بکردند یک تیرباران نخست
بسان تگرگ بهاران درست.دقیقی.چو بر دشمنان تیرباران کنم
کمان را چو ابر بهاران کنم.فردوسی.سکندر بفرمود تا لشکرش
یکی تیرباران کنند از برش.فردوسی.یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزان برجهد بر درخت.فردوسی.آه من دوش تیرباران کرد
ابر خونبار از آسمان برخاست.خاقانی.از پیش و پس قبیله یاران
کردند به صبح تیرباران.نظامی.ساقی خورشید ما چون نور بخشد ماه را
چشم ما گر تیز بیند تیربارانش کنم.میرخسرو ( از آنندراج ).و جنگ و حرب درپیوستند و بر دیلم تیرباران کردند. ( تاریخ قم ص 248 ).