تکلان

معنی کلمه تکلان در لغت نامه دهخدا

تکلان. [ ت ُ ] ( ع اِ ) عجزنمایی و کارسپردگی بر دیگری. اسم است توکل را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اعتماد و توکل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اسم است از اتکال بمعنی اعتماد و تفویض. ( از اقرب الموارد ) : و هو المستعان و علیه التکلان. ( گلستان ). رجوع به اتکال و توکل شود.

معنی کلمه تکلان در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) اعتماد کردن .

معنی کلمه تکلان در فرهنگ فارسی

اعتماد، تفویض
۱ - ( مصدر ) سپردن کار خود بدیگری تفویض کردن امراعتماد کردن . ۲ -( اسم ) تفویض امر .

معنی کلمه تکلان در ویکی واژه

اعتماد کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تکلان

فضیل عیاض٭ گوید: کی اللّه تعالی گوید فردا فرارهی: یابن آدم! اما زهدک فی الدنیا فانما طلب الراحة لنفسک و اما انقطاعک الی، فانما طلبت العز لنفسک و لکن هل عادیت لی عدواً او و الیت لی ولیاً؟ و اللّه المستعان علیه التکلان
و بعد: حق سبحانه و تعالی بنده فقیر الی ربه، الحقیر علی بن نصیر بن هارون بن ابی القاسم الحسینی التبریزی، المشهور بقاسمی، احسن الله عواقبه، نعمت توفیق بارزانی داشت و بحکم «یفعل الله ما یشاء» قلب محکوم را، که نقد وجود انسانست، بی نسیه نقد در ارادت انشای این کتاب تقلب فرمود، که «قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن، تقلبها کیف یشاء» و بی تکلیف تفکر تلقین معانی متوالی شد نکته ای چند از باب دقایق، از معارف جواهر انسانی بنوشت، والله الموفق و منه التوفیق و الاحسان و علیه التکلان، بمنه وجوده
آمین یا رب العالمین والتکلان علی واهب الاحسان
و فی تتری قولان: احدهما یتلوا بعضهم بعضا و بین کلّ اثنین فترة، و الثانی متتابعة لا فتور فیها، و اصله من الوتر الّذی هو الفرد، ای واحدا بعد واحد، و هو اسم واحد وضع للجمع، مثل شتّی، و التّاء مبدّلة من الواو، و الاصل و تری، قلبت الواو تاء مثل التقوی و التراث، و التکلان، و الالف الّتی فی آخره قیل هی للالحاق بمنزلة الالف فی ارطی و علقی و معری و فعلی هذا یجوز ان تنوّنه و هو قراءة ابن کثیر و ابی عمرو و ابی جعفر، و قیل الالف للتأنیث وزنه فعلی مثل سکری فلا یدخله التنوین، و هو قراءة الباقین. «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» ای ما یأتیهم رسول الّا کذبوه، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» بالاهلاک، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» ای سمرا و مثلا لمن بعدهم یتحدّث بهم تعجبا، و هی جمع احدوثة و یجوز ان یکون جمع حدیث. قال الاخفش: انّما یقال هذا فی الشرّ، و امّا فی الخیر فلا یقال جعلناهم احادیث و احدوثة، و انّما یقال صار فلان حدیثا. «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» ای بعدا من رحمة اللَّه لقوم لا یؤمنون فیکون بمعنی اللعنة، و قیل بعدا ای اهلاکا علی معنی الدعاء علیهم.
السلطان بن السلطان ناصر الدین شاه غازیادام اللّه ملکه را زبدهٔ خواتین کرام و حضرت مستطاب ارفع اشرف اسعد امجد والا المسعود حضرت ظل السلطان دامت شو کته را فرخنده مام ست، بانویی که در مرتبهٔ عصمت تالی مریم عمرانی و درجهٔ زهد و تقوی را رابعهٔ ثانی‌ست، همواره در تشویق عارفان سخن سنج و ترغیب به صله و دندان رنج مردانه رغبتی و شاهانه همتی دارد، ارجو که بیمن این نسبت بلند و شرافت ارجمند؛ صیت این سیمرغ گوشه نشین، شهرهٔ قاف تا قاف شود و ذکر این گنج خلوت گزین بیرون از حد اوصاف، لهذا امتثال را همت گماشته، نامه گرفته، خامه برداشته، بسی برنیامد که متفرقات چندین ساله را مرتباً در یک رساله جمع آورده به مثنوی گنجینة الاسرارش موسوم کردیم امید از کرم بزرگان آنکه چشم از معایب پریشان گوئیش پوشند و در ابراز و اظهار قبایح آن نکوشند. و من الله التوفیق و علیه التکلان.
قال علی بن المولد: رایت فیما یری النایم، اخی ابا اسحق فقلت له اوصنی و قال: علیک بالقلة و الذلة الی ان تلقاء ربک. و گفت: چکار است درزی را باتبر هر کس را کار خویش، و هر درخت ببار خویش، شیخ الاسلام گفت: که قبول پس آن باشد کی عیب تو بداند. آن نه قبول بود که عیب اندک پیدا شود، انکار آرد، که آدمی محل عیب است. نگر قبول دادی بپا کی و بی‌‌عیبی و راستی، که چون نقص پدید آید، برسد که فریشتگان معصوم‌اند و مقدس، و آدمی معیوبست و ظلوم: و همه عمر مراعات می‌باید کرد و خدمت و شیخ بر می‌باید چید که مرید من ایذ تا وقت زکاة چیزی از مال خود بده ذل ترا دهد، پس تو مرید اوای، نه او مرید تو. مرید تو آن بود که او آن کند، که تو باید، و علم خود ورجهل تو بنهد، و پسند خود در ناپسند تو بذارد و خوش آمد خود درنا خوش‌تو گم آرد و صواب خود در ناصواب تو صواب انگارد، و قبول از اصل دارد نه از فرع. از باطن و مایهٔ سری بتو نگرد، نه بفعل و معاملت تو. و عیب تو بگذارد. مگر در شرک وانخرام، که آن بابی دیگر است، و آنجا فرا صحبت نبرد، که اصل عقید تست، و طریقت که مرد برانجا بگذرد بعمدا یا بدعوی اباحت، تو باید که بروی براه عقیدهٔ راست و استقامت نیکو، و از آنجا فرا باوی یک قدم فرا ننهی، تا آنگاه کی وی بر راه آید ار خود آید ویرا فرو گذاری موقوف، مگر که خطائی بود یا تلبیس یا جرم یا ندامتو اضطرار. که خلق مضطر و مقهور و مجبورند زیر حکم، و قضاء حق تعالی می‌راند هر چه خواهد برانک خواهد، و مراد او دران او داند، و ازو فرا خلق او نگری تا خصومت بریده گردد، مگر حکم شرع در پای آید که فرا قدم فرا نتوان نهاد بضرورت. واللّه المستعان و علیه التکلان و نسئه اللّه العافیه والسلامة فی القلب و هو مقلب القلوب و الابصار و نعوذ باللّه من الفتن کلها، ظاهرها و باطنها، یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک و طاعتک و سنة رسولک، و علی طریق حقیقتک واجعل من وراینا بفضلک. و رحمتک و کرمک.