معنی کلمه توي در لغت نامه دهخدا
فلکها را هشت گویند یک بر دیگر پیچیده همچون پیچیدن تویهای پیاز. ( التفهیم از یادداشت ایضاً ).
آن زلف سرافکنده بدان عارض خرم
از بهر چه آراست بدان توی و بدان خم.عنصری ( یادداشت ایضاً ).هرچند همی مالد خمش نشودراست
هرچند همی شورد تویش نشود کم.عنصری ( یادداشت ایضاً ).رجوع به تو و توه و ته شود.
- یک توی پیراهن ؛ به معنی یک پیراهن. ( آنندراج ) :
قبا پوشید و هوشم برد اگر خود خواهدم کشتن
چرا یکبار با یک توی پیراهن نمی آید.امیرخسرو ( از آنندراج ).|| با ثانی مجهول جشن و مهمانی باشد. ( برهان ). جشن ومیزبانی را خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). جشن و میزبانی و ظاهراً بدین معنی زبان مغول است و طوی به «طای » حطی دیده شده است. ( فرهنگ رشیدی ). به معنی شادی متأخرین به «طا» نویسند. ( آنندراج ). جهانگیری به معنی جشن و عروسی آورده آن خطاست زیرا که پارسی نیست ترکی است و با «طاء» مؤلف است. ( انجمن آرا ). جشن و عید ومهمانی و ضیافت. ( ناظم الاطباء ). در ترکی شادی و عروسی را گویند... در لغات ترکی بضم اول و «واو» غیرملفوظ و سکون «یای » تحتانی به معنی شادی ، متأخرین به «طا» نویسند. ( غیاث اللغات ). ترکان عروسی را توی گویند. ( برهان ). توی در ترکی به معنی جشن. ضیافت. مجلس سرور. جوهر و اصل شی ٔ. موی و پشم است. ( حاشیه برهان چ معین ).
توی. ( اِ ) در رشت و مازندران آن را انجیلی نیز گویند و در ناحیه حاجی لر و آستارا به نام دَمِر آغاجی معروف است. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). درختی است.رجوع به تو و جنگل شناسی ساعی ص 182 و انجیلی شود.