توطین

معنی کلمه توطین در لغت نامه دهخدا

توطین. [ ت َ ] ( ع مص ) جای باش ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وطن گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ).وطن کردن. ( زوزنی ). محلی را برای سکونت و اقامت اختیار کردن. ( از اقرب الموارد ). || دل بر چیزی بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). دل نهادن بر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : برای توطین نفس را و تسلیه قلب را. ( تفسیر ابوالفتوح از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و من آداب الحسبة توطین النفس علی الصبر. ( معالم القربة از یادداشت ایضاً ). رجوع به توطن شود.

معنی کلمه توطین در فرهنگ معین

(تَ یا تُ ) [ ع . ] (مص م . ) دل بستن ، دل نهادن .

معنی کلمه توطین در فرهنگ فارسی

( مصدر ) دل بستن دل نهادن .
جای باش ساختن . وطن گرفتن وطن کردن .

معنی کلمه توطین در ویکی واژه

دل بستن، دل نهادن.

جملاتی از کاربرد کلمه توطین

قال ابن کیسان: لم نجد له اصرارا علی العود الی الذّنب ثانیا. و اصل العزم فی اللّغة توطین النّفس علی الفعل و اعتقاد القلب الشی‌ء، و قیل محافظة علی امر اللَّه. و روی عن ابی امامة قال لو وزنت احلام بنی آدم بحلم آدم لرجح حلمه. و قد قال اللَّه عزّ و جل: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قوله: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ»، سبق شرحه. «أَبی‌» ان یسجد، «فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی‌» ای تتعب و تنصب و یکون عیشک من کدّ یمینک بعرق جبینک. قال السدی یعنی الحرث و الزرع و الحصد و الطحن. و عن سعید بن جبیر قال: اهبط الی آدم ثورا احمر فکان یحرث علیه و یمسح العرق عن جبینه، فذلک شقاؤه. و عن الحسن قال: عنی به شقاء الدّنیا فلا تلقی ابن آدم الا شقیّا ناصبا. و قیل لما اخرج اللَّه آدم من الجنة اوحی الیه یا آدم اعمل و ازرع و کل من عمل یدیک فعمل، فلما اکل الخبز احتاج الی قضاء الحاجة، فلمّا خرج منه الطعام و شم منه رائحة، حزن حزنا کان اشدّ من حزنه حین اخرج من الجنّة، و کان فی الجنة لا یعرف هذا و ذلک قوله: «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی‌» و لم یقل فتشقیا رجوعا به الی آدم لان تعبه اکثر، فانّ الرّجل هو السّاعی علی زوجته و علیه نفقتها، فهو یحتاج الی الاکتساب دونها. و قیل اراد فتشقیا لکنه و حدّ لمشاکلة رؤس الای.
و محبت بر دو گونه باشد: یکی محبت جنس به جنس و آن میل و توطین نفس باشد و طلب ذات محبوب از راه مماست و ملازقت و دیگر محبت جنس نه با جنس و این طلب قرار کند با صفتی از اوصاف محبوب که با آن بیارامد و انس گیرد چون شنیدن کلام و یا دیدار.