معنی کلمه توسیط در لغت نامه دهخدا
زآنکه نفع نان در آن نان داد اوست
بدهدت آن نفع بی توسیط پوست.مولوی.|| به دو نیم کردن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). به دو نیم بریدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شکم دریدن. دریدن شکم ، کشتن را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): فامر به فوسط فخرج اللبن من مصرانه. ( ابن بطوطة، یادداشت ایضاً ). و دخلت علیه یوماً و هو یرید توسیط رجل من الکفار فقلت له باﷲ لاتفعل ذلک فانی مارأیت احداً قط یقتل بمحضری.( ابن بطوطه ، ایضاً ).