توحد

معنی کلمه توحد در لغت نامه دهخدا

توحد. [ ت َ وَح ْ ح ُ ] ( ع مص ) یگانه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یکتا شدن. ( آنندراج ). || توحد خدا به ربوبیت ؛ تفرد به آن. ( از اقرب الموارد ). || نگاه داشتن : توحده اﷲ بعصمته ؛ ای عصمه و لم یکله الی غیره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نگاه داشتن حق تعالی کسی را و نینداختن کار او را به غیر. ( آنندراج ).

معنی کلمه توحد در فرهنگ معین

(تَ وَ حُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) تنها شدن .

معنی کلمه توحد در فرهنگ عمید

۱. تنها و یگانه بودن.
۲. یگانه شدن، تنها باقی ماندن.

معنی کلمه توحد در فرهنگ فارسی

تنهاویگانه بودن، یگانه شدن، تنهاباقی ماندن
۱ -( مصدر ) تنها شدن یگانه گشتن تنهاباقی ماندن . ۲ - ( اسم ) تنهایی یگانگی .

جملاتی از کاربرد کلمه توحد

مثال اهل توحد که ذات خود را در هست حق نیست کرده بسر منزل فنا رسند و سرمایه غنی گیرند تا بشارت بی یسمع آید و اشارت بی یبصر در رسد، پس هر چه بینند بنور سرمد باشد و هر چه گویند نه از خود.
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جلیل، جلاله کبریاؤه، کبریاؤه سناؤه، و مجده عزه، و کونه ذاته، ازله ابده، و قدمه سرمده. عظیم فی ملکوته، ملیک فی جبروته، مهیمن صمدی الذات، متوحد سرمدی الصفات:
و اما یکتا دیدن وی در اقرارست و در آلا: و اما یکتایی در اقرار آنست که بنهادن قدرها متوحدست یگانه بعلم واسع ازلی و حکمت واسع ازلی، و کس را جز از وی علم آن و حکمت آن نیست. دیدن آن بر حکمت است، و راست دانستن آن بر حیرتست، و پیش بردن آن بر قدرتست؛ کس را جز وی آن نیست. و اما یکتایی وی در اقسام بخششهای ویست بخودی خود میان خلق، بسزای قدر هرکس دیده، بصلاح هرکس دانسته، و وقت نگاه داشته. و اما یکتایی در آلای وی بیگانگی ویست: معطی ویست و یکتا؛ نه کس را جز از وی شکر و منت، و نه بکس جز از وی حول و قوت، نه دیگری را جز از وی منع و محنت.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ» ای الاسماع، «وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» لتسمعوا و تبصروا و تعقلوا. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» فتوحدونه فتستیقنون بانّه واحد.
فَأَعْرَضُوا وهب منبه گفت: رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تا ایشان را بر طاعت اللَّه و دین حق دعوت کردند و نعمتهای اللَّه در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت اللَّه بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرّد خویش مصرّ بایستادند و گفتند: ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهة این خدای که شما دعوی میکنید و ما را بر طاعت وی میخوانید او را بگوئید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند، اینست که رب العالمین فرمود: فَأَعْرَضُوا روی گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت اللَّه فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور، سیلی که کس طاقت بستن آن نداشت، و اصلها من العرامة و هی الشدّة و القوّة و هو المنهمر الذی لا یستطاع ردّه یقال: عرم الانسان، یعرم، عرامة و عراما، فهو عارم خبیث شریر. و قیل: الْعَرِمِ هو اسم الوادی. و قیل. هو المسنّاة واحدته عرمة، ای سکر یحبس الماء لیعلو الی ارض مرتفعة. ابن عباس گفت و جماعتی مفسران که: این مسنّاة سدی بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسی بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش می‌برد، فلمّا طغوا و کثروا و تمرّدوا سلّط اللَّه علیهم الخلد فقطعت المسنّاة و ثقبتها من اسفلها ففرّق الماء جنانهم و خرّب ارضهم و الخلد فار عمی طرش واحدتها خلدة و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرّة الا قتلتها و قیل الْعَرِمِ اسم تلک الخلد و قیل: الْعَرِمِ المطر الشدید.
پس اگر چنین نیست، و هر صفتی را بذات خویش معنی دیگرست یک جوهر شش صفت متکثر باشد، متوحد و منفرد نباشد؛ بل هر که گوید عالمی است بی علم، گفته باشد که جاهل است؛ و هر که گوید قادری است بی قدرت، گفته باشد که عاجز است؛ و دیگر صفتها را همی نفی لازم آید و همچنان باشد که پیش ازین گفتیم از قول گروهی که گویند که خدا جسم ا‌ست نه چو اجسام، و این چنان باشد که گوید جسمی است نه چو جسم و این هذیانی باشد. این قول که گفتند آن صفت ها صفات ذات ا‌ست، سودایی بود که‌اندر دل این گروه افتاد، که چون مر آن سودا را بقول بگفتند درست نیامد، و بگفتار و تفتیش جز چنان آمد که‌اندر خاطرهاء پر وسواس ا‌یشان ا‌فتاده بود.
نقلست که امامی به سماع احادیث می‌شد به عراق شیخ گفت: اینجا کس نیست که استادش عالی‌تر است گفت: نه همانا شیخ گفت: مردی‌ امی‌ام هرچه حق تعالی مرا داد منت ننهاد و علم خود مرا داد منت نهاد گفت: ای شیخ تو سماع از که داری گفت: از رسول علیه السلام مرد را این سخن مقبول نیامد شبانه به خواب دید مهتر را صلی الله علیه که گفت: جوانمردان راست گویند دیگر روز بیامد وسخن آغاز کرد به حدیث خواندن جائی بودی که شیخ گفتی این حدیث پیغامبر نیست گفتی بچه دانستی شیخ گفت: چون توحدیث آغاز کردی دو چشم من بر ابروی پیغامبر بود علیه السلام چون ابرو در کشیدی مرا معلوم شدی که ازین حدیث تبرا می‌کند.
و گفت: غایت توحید انکار توحید است یعنی توحید که بدانی انکار کنی که این به توحدیست.
و چون نظام هر کثرتی به وجهی از تألیف تواند بود، که مقتضی نوعی از توحد باشد، در نظام منزل نیز به تدبیری صناعی که موجب آن تألیف باشد ضرورت افتاد، و از جماعت مذکور صاحب منزل به اهتمام آن مهم اویتر بود، از این روی ریاست قوم برو مقرر شد و سیاست جماعت بدو مفوض گشت، تا تدبیر منزل بر وجهی که مقتضی نظام اهل منزل بود به تقدیم رساند.
منزل توحد اگر داری یقین اعیان ماست کاندر انجا نام کثرت از میان برخاستی