معنی کلمه تنگیاب در لغت نامه دهخدا
وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد
هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب.فرخی.اگر ز حرمت آن دست و آن عنانستی
وگرنه عزت آن پای و آن رکابستی
چو از غرور اثر ظلم برفزونستی
چو کیمیا به جهان عدل تنگیابستی.ادیب صابر.حال من در هجر او چون زلف اوشد تیره فام
صبر من در عشق او چون وصل او شد تنگیاب.ادیب صابر.صاحب ستران همه ، بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست ، بار بود تنگیاب.خاقانی.خاقانیا وفامطلب زَاهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.خاقانی.سپاهی عزب پیشه و تنگیاب
چو دیدند رویی چنان بی نقاب.نظامی.در عشق که وصل تنگیابست
شادی به خیال یا به خوابست.نظامی.به آسانی نیابی سرّ این کار
که کاری سخت و سرّی تنگیاب است.عطار.خاک پایت گر به جانی دست دادی ، جان فراخ
بود الحق ، لیک بودی خاک پایت تنگیاب.؟ ( از شرفنامه منیری ).رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.