معنی کلمه تنگ آمدن در لغت نامه دهخدا
چنین تاشب تیره آمد به تنگ
برو چیره شد دست پور پشنگ.فردوسی.که توران سپه سوی جنگ آمدند
رده برکشیدند و تنگ آمدند
بدانگه که تیره شب آمد به تنگ
گوان آرمیدندیکسر ز جنگ.فردوسی.همیدون شکسته ببندش چو سنگ
ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ.فردوسی.بدانگه که سهراب آهنگ جنگ
نمود و گه رفتن آمدْش تنگ.فردوسی.بر من تنگ فرازآی و لبت پیش من آر
تا بگیرم به دو انگشت و دهم بوسه بر آن.فرخی.چو تنگ آمدندی بجستی ز جای
گرفتی سروشان فکندی ز پای.اسدی.تنگ آمده ست عید و ندانم ز دست تنگ
توجیه خشک میوه عید من از کجا؟سوزنی.فرازآمد به گرد بارگه تنگ
به تندی کرد سوی خسرو آهنگ.نظامی.چو آمد به دروازه شهر تنگ
ندیدش دری زآهن و چوب و سنگ.نظامی.تنگ دو مرغ آمده در یکدگر
وز دل شه قافیه شان تنگتر.نظامی.- به تنگ اندرآمدن ؛ نزدیک شدن. نزدیک آمدن :
چو شاه اردشیر اندرآمد به تنگ
پذیره شدش کرد بی مر به جنگ.فردوسی. || پریشان گردیدن و به ستوه آمدن. مغموم و محزون شدن. خشمناک شدن. ( ناظم الاطباء ). ستوه شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). زله شدن. سخت آمدن. ناگوار آمدن. بجان آمدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). ملول گشتن. آزرده شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). کنایه از عاجز و ملول شدن از چیزی. ( آنندراج ) :
باز چو تنگ آیی از این تنگنای
دامن خورشید کشی زیر پای.نظامی.شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار.نظامی.چنان تنگ آمد از شوریدن بخت
که بر باید گرفتش زین جهان رخت.نظامی.به خدمت خواند و کردش خاص درگاه
به تنهایی مگرتنگ آید آن ماه.نظامی.زین سبب تو از ضریر مهتدی
رو بگردانیدی و تنگ آمدی.مولوی.- به تنگ آمدن ؛ به ستوه آمدن. ملول گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
دولتئی باید صاحب درنگ
کز قَدَری بار نیاید به تنگ.