تننده. [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه می تند و کشنده و پیچنده. ( ناظم الاطباء ). صفت فاعلی از تنیدن. کسی که عمل تنیدن را بجای آورد. رجوع به تنیدن و ماده بعد شود. تننده. [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] ( اِ ) عنکبوت. غنده. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). عنکبوت. ( صحاح الفرس ) ( زمخشری ) ( منتهی الارب ). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). تنند و تنندو. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). تندو. ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). || آلتی هم هست جولاهگان را که آنرا مکوک می گویند. ( برهان ). آنکه جولاهگان ریسمان بدو پیچند. ( صحاح الفرس ). چوبی که جولاهان سر ریسمان در میان آن نهند و می گردانند تا آن ریسمان که در میان آنست بتند.( فرهنگ رشیدی ). رجوع به تندو و تنند و تنندو شود.
معنی کلمه تننده در فرهنگ معین
(تَ نَ دِ ) (ص فا. ) بافنده ، تارتن .
معنی کلمه تننده در فرهنگ عمید
۱. بافنده. ۲. (زیست شناسی ) = عنکبوت
معنی کلمه تننده در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آنکه می تند نساج . ۲ - عنکبوت تنندو . ۳ - آلتی است جولاهگانرا مکوک .
معنی کلمه تننده در ویکی واژه
بافنده، تارتن.
جملاتی از کاربرد کلمه تننده
کی در احمد رسد و در صدیق عنکبوتی تننده بر در غار
الآیة و قال تعالی إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً... جهودان چون ذکر مگس و تننده درین هر دو آیت شنیدند بطریق استهزاء گفتند این چه سخن است! و چه مثل! و خدای را عزّ و جلّ چه حاجت بذکر مگس و عنکبوت؟ پس ایشان را این جواب آمد که: إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما اللَّه شرم نکند اگر مثل به پشّه زند یا کم از پشّه. اینست که گفت بَعُوضَةً فَما فَوْقَها ای فما فوقها فی الصّغر کما تقول فلان صغیر فتقول و فوق ذلک ای هو اصغر مما تری. گفتهاند که ربّ العالمین این مثل به پشه از بهر آن زد که از عجائب و لطائف در پشه بدان کوچکی وضعیتی بیش از آنست که در پیل بدان بزرگی و عظیمی. و تفاوت در جسم و اعضاء پشه بیش از آنست که در جسم و اعضاء پیل، و پیل را چندان رنگ نیست که پشّه را که بر همه رنگهای دنیا بسته است، و و از آنکه عمرش اندک است دنیا همیشه از و پر است، و هر چه پیل را هست از قوایم و خرطوم و دیگر اعضاء همه پشه را هست و زیادت، که پشه بینی که دو دنب دارد و دو پر و باشد که چهار دارد و دست و پای بسیار، و پیل و شیر و نهنگ و مار و کژدم ازو گریزان و بر حذر. و او را متورّع آوردهاند که در نجاست نیفتد چنانک مگس افتد، و غذاء وی در پوست آدمی نهادهاند خرطومی دارد سر آن تیز بپوست آدمی فرو برد و خون بر کشد و تا گرسنه است زندگی مییابد چون سیر شود در حال بمیرد. یقال «اذا جاعت البعوضة قویت فطارت و اذا شبعت تشققت و تلفت کذلک الانسان لیطغی ان رآه استغنی».