تنمیه

معنی کلمه تنمیه در لغت نامه دهخدا

( تنمیة ) تنمیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) گوالیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).افزایش و بالیدگی. ( غیاث اللغات ). || افزون کردن. ( آنندراج ). تنمیه مال و جز آن ؛ افزایش آن.( از اقرب الموارد ). || برداشتن حدیث و خبر بکسی و نسبت کردن آن بکسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نقل کردن نه بصواب. ( تاج المصادر بیهقی ). || سخن رسانیدن به بدی و سخن چینی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آشکار کردن سخن بوجه سخن چینی. ( آنندراج ). یقال : فلان ینمی احادیث الناس. ( اقرب الموارد ). || افروختن آتش به هیمه. ( تاج المصادر بیهقی ). هیزم بر آتش نهادن و درگیرانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بلند کردن آتش و بسیار کردن هیمه در آن تا زیاده شود. ( آنندراج ).

معنی کلمه تنمیه در فرهنگ معین

(تَ مِ یِ ) [ ع . تنمیة ] ۱ - (مص م . ) نمو دادن . ۲ - افروختن آتش . ۳ - (اِمص . ) رشد، نمو.

معنی کلمه تنمیه در فرهنگ عمید

۱. نمو دادن، بالیده کردن.
۲. هیزم بر آتش نهادن و افروختن آتش.
۳. سخن چینی کردن.

معنی کلمه تنمیه در فرهنگ فارسی

نمودادن، بالیده کردن، هیزم بر آتش نهادن
( مصدر ) ۱ - نمو دادن نشو و نما دادن بالنده کردن . ۲ - افروختن آتش . ۳ - ( اسم ) رشد نمو .
گوالیدن . افزایش و بالیدگی

معنی کلمه تنمیه در ویکی واژه

تنمیة
نمو دادن.
افروختن آتش.
رشد، نمو.

جملاتی از کاربرد کلمه تنمیه

و هر یکی از این قوتها چون به کمالی که به حسب شخص ممکن بود برسد، اهتمام کند به رعایت آن کمال درنوع بر وجهی که صورت بندد. اما قوت اول که مبدأ جذب ملایمست و به تربیت شخص موکل چون شخص را به تغذیه و تنمیه نزدیک رساند، به کمالی که متوجه بدان باشد منبعث شود بر استبقای نوع، پس شهوت نکاح و شوق به تناسل حادث گردد. و اما قوت دوم که مبدأ دفع منافی است چون از حفظ شخص متمکن شود اقدام نماید بر محافظت نوع، پس شوق به کرامات و اصناف تفوق و ریاسات پدید آید. و اما قوت سیم که مبدأ نطق و تمییز است چون در ادراک اشخاص و جزویات مهارت یابد به تعقل انواع و کلیات مشغول شود، و اسم عقل بر او افتد. و دراین حال اسم انسانیت بالفعل برو واقع شود و کمالی که مفوض به تدبیر طبیعت بود تمام گردد.