تنمیه
معنی کلمه تنمیه در فرهنگ معین
معنی کلمه تنمیه در فرهنگ عمید
۲. هیزم بر آتش نهادن و افروختن آتش.
۳. سخن چینی کردن.
معنی کلمه تنمیه در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - نمو دادن نشو و نما دادن بالنده کردن . ۲ - افروختن آتش . ۳ - ( اسم ) رشد نمو .
گوالیدن . افزایش و بالیدگی
معنی کلمه تنمیه در ویکی واژه
نمو دادن.
افروختن آتش.
رشد، نمو.
جملاتی از کاربرد کلمه تنمیه
و هر یکی از این قوتها چون به کمالی که به حسب شخص ممکن بود برسد، اهتمام کند به رعایت آن کمال درنوع بر وجهی که صورت بندد. اما قوت اول که مبدأ جذب ملایمست و به تربیت شخص موکل چون شخص را به تغذیه و تنمیه نزدیک رساند، به کمالی که متوجه بدان باشد منبعث شود بر استبقای نوع، پس شهوت نکاح و شوق به تناسل حادث گردد. و اما قوت دوم که مبدأ دفع منافی است چون از حفظ شخص متمکن شود اقدام نماید بر محافظت نوع، پس شوق به کرامات و اصناف تفوق و ریاسات پدید آید. و اما قوت سیم که مبدأ نطق و تمییز است چون در ادراک اشخاص و جزویات مهارت یابد به تعقل انواع و کلیات مشغول شود، و اسم عقل بر او افتد. و دراین حال اسم انسانیت بالفعل برو واقع شود و کمالی که مفوض به تدبیر طبیعت بود تمام گردد.