تنقاد

معنی کلمه تنقاد در لغت نامه دهخدا

تنقاد. [ ت َ ] ( ع مص ) سره کردن درم و جزآن. ( منتهی الارب ). بازشناختن ْ خواستن ِ درهم های سره از ناسره. ( از اقرب الموارد ). || انگشت خلانیدن در چهارمغز. || منقار زدن مرغ در دام. || نگاه ربودن به سوی چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گزیدن مار. ( منتهی الارب ). || آشکار ساختن عیب سخن. || نقد پرداختن بها به کسی. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تنقاد در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) جدا کردن پول سره از ناسره .

معنی کلمه تنقاد در ویکی واژه

جدا کردن پول سره از ناسره.

جملاتی از کاربرد کلمه تنقاد

طأطأت رأسها له حتّی یستوی علیها کذلک السّرر تطأطأ للمؤمن بزرابیّها و نمارقها حتّی یستوی علیها فاذا تمکّن علیها ترتفع و تصیر عالیة مستویة. و قیل: خصّ، هذه الاشیاء الاربعة بالذّکر لانّ القوم کانوا اهل خباء و بدو فکانوا لا یشاهدون اذا برزوا من اخبیتهم الّا الارض المبسوطة و الجبال المنصوبة و السّماء المرفوعة و لم یکن لهم مال سوی «الإبل» فامرهم بالنّظر و التّفکر فی هذه الاشیاء الّتی کانت مشاهدة لهم لیستدلّوا بذلک علی وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ ثمّ انّ «الإبل» من اخصّ مال العرب و اعزّه فلذلک خصّها بالذّکر و فیها من العجائب ما لیس فی غیرها من الدّوابّ خلق فی ذلک العظم یحلوا بالعین و تنهض بالحمل الثّقیل و تنقاد بزمام یقودها الصّبیان و ینیخونها ایّ موضع یریدونه و تعطش عشرة ایّام فتسیر و تحمل و تبول من خلفها لانّ قائدها أمامها فلا یترشش علیه و عنقها سلّم الیها و تعتلف شوکا لا یعتلفه من الدّوابّ شی‌ء و تطأ الفیافی و تطوی اللّیل و ینتفع بدرّها و نسلها و وبرها و لحمها، و هذه الوجوه لا تجتمع الّا فی «الإبل» من دون سائر الحیوانات. قوله: وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ فوقهم علی عظمها و متانة خلقها بلا عمد من تحتها و لا علاقة من فوقها.