تنصیف

معنی کلمه تنصیف در لغت نامه دهخدا

تنصیف. [ ت َ ] ( ع مص ) به دو نیم کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دونیم کردن چیزی را و از هم نصف نصف کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نزد محاسبان عبارت است از بیرون ساختن نیمی از عدد را... ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مناصفه و دونیمه کردن چیزی. ( ناظم الاطباء ). || سرپوش ( سرپوشه یا سرپوشنه ) بر سر افکندن. ( زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). خمار پوشانیدن دختر را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دوموی گردیدن سر یا ریش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نیمی از موی سر یا ریش سپید شدن و نیمی دیگر سیاه ماندن. ( از اقرب الموارد ). || سرخ شدن بعض غوره خرما و سبز ماندن بعض دیگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تنصیف در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دو نیمه شدن .

معنی کلمه تنصیف در فرهنگ عمید

۱. (ریاضی ) نصف کردن، دونیم کردن چیزی.
۲. به نیمۀ چیزی رسیدن.

معنی کلمه تنصیف در فرهنگ فارسی

نصف کردن، دونیم کردن چیزی، به نیمه چیزی رسیدن
( مصدر ) نصف کردن دو نیمه کردن . جمع : تنصیفات .

معنی کلمه تنصیف در ویکی واژه

دو نیمه شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تنصیف

یکی که نه تضعیفش روا و نه تنصیف فزون نگیرد و نقصا نیی ز روی شمار
یکی که نه تضعیفش روا و نه تنصیف فزون نگیرد و نقصانیی ز روی شمار
پس معلوم شد که احتیاج به عدالت که اکمل فضایل آنست در باب محافظت نظام نوع از جهت فقدان محبت است، چه اگر محبت میان اشخاص حاصل بودی به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادی. و از روی لغت خود انصاف مشتق از نصف بود یعنی منصف متنازع فیه « را » با صاحب خود مناصفه کند، و تنصیف از لواحق تکثر باشد و محبت از اسباب اتحاد، پس بدین وجوه فضیلت محبت بر عدالت معلوم شد.
و گفتند که هست اول آن جوهر بود که وحدت بدو متحد شد، و آن عقل کلیست که مر او را فیلسوف «عقل فعال» گوید، و آغاز هستیها اوست. و مر عقل را «واحد» بدان گفتند که «فاعل» شد از «وحدت» تا نامش بحکم وحدت واحد آید، یعنی «یکی شنونده با وحدت.» و چوواحد بوحدت واحد شد، یکی محض نیامد بل یکی متکثر آمد بذات و جوهر خویش، واصل کثرت گشت و نخستین کثرتی؛ ازو نفس پدید آمد بقوت وحدت، که مر نفس را محل «دوئی» است. و ازآن دانستیم کز واحدی عقل نخست نفس پدید آید، و مر اورا محل دوئیست که قابل آثار عقل نفس است. وچو یکی متکثر بوحدت باری موجود شد، مویدان الهی علیهم السلام گفتند: لازم اید که مبدع وحدت از وحدت برتر است و نزدیکتر چیزی بدووحدت است از بر سو مر تقریب و هم را چنانک نزدیکتر چیزی بوحدت واحدست از برسو، و باز نزدیکتر چیزی بیکی «دو» ست از بر سو. و) چو جوهر عقل را برتر از وحدت باثبات صفت راهی نبود مر مبدع را سبحانه «احد» گفت بضرورت، چنانک خدای گفت: قوله «قل هو الله احد» جعفر صادق علیه‌السلام چنین خواند سورة الاخلاص را بوجه تعظیم. از بهر تقریب و هم عقلا (مبدع حق را) «یکی محض» گفتند. و چون آن «یکی متکثر را» تنصیف یافتند سوی «وحدت» و «یک»، نیمه‌ئی ازو وحدت «را» بود از برسو، و یک نیمه جوهر را، و بود کآن مبدع بود نه از چیزی. نیز تضعیفش یافتند بدو از بر سو گفتند: چو یکی متکثر را تنصیف و تضعیفست، مر یکی محض را تنصیف و تضعیف نیست، از بهر آنک نیمه واحد اعنی وحدت اثر اوست، بدانچ وحدت اثرست از باری سبحانه.
وکسی از فلاسفه منکر نیست مگریکی مر خدای را، و همگنان دلیل بر یکی خدای از کثرت اجزا عالم گرفته‌اند، و گفتندکه «یکی‌ها اجزا عالم که وجود عالم بدانست هم دلایلست بر آنچ صانع او یکست.»و گفتند که «اگر ذات صانع بیش از یکی بودی بروئی از رویها، واجب آمدی که پیش ازو صانعی بودی که ذات او یکی بودی، و ترکیب این صانع متکثر ازو بودی.» و گفتند: که «چو عالم باکثرتست، و وجود کثرت از یکی است، واجب آید که صانع عالم متکثر (پیش از) آن موجود شدست.» و گفتند که «یکی بذات خویش نه تنصیف پذیرد ونه تضعیف.» و گفتند: نصف یعنی نیمی «یک» نیمه است، و سه یکی «یک» سه یک است، و یکی کمتر نشود‌اندر تقسیم یکی، از بهر آنک یکی منقسم نیست بل بذات خویش قایم است و متجزی نیست . و این قول فلسفی نیکوست، والله اعلم بالصواب.
اگر تنصیف گیرد آفرینش شود گیتیش دو گونه مسخر
خمس و ثلث زوج و فردی را که ثلث خمس او بی شک از حد عدد بیرون شود تنصیف کن
دست خون آمد در هفدهمین خصل حریف نیمه ای قطع شد و نیمه دیگر تنصیف
از اینجاست که بار تکلیف در حق او بحد تنصیف باز می آید که صلوة المسافر مثنی بدان ای جوان هوشیار گرم رفتار که همه موجودات را که آفریدند در مقری آفریدند الا آدمی را که در ممری آفریدند، کن فی الدنیا کانک غریب او کعابر سبیل.