معنی کلمه تندور در لغت نامه دهخدا
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیزی ببازی همچو تندور.طیان ( از لغت فرس اسدی ایضاً ).ابواسحاق روشندل تو آنی
که از رای تو گیرد روشنی هور
چو با یادتو باشد غم نباشد
شب تاریک و ابر و برق و تندور.؟ ( از معیار جمالی چ دانشگاه ص 133 ).|| بلبل را نیز گویند که عرب عندلیب خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). بلبل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تندر شود.
تندور. [ ت ُ / ت َ ] ( اِ ) تابخانه و تنور و گلخن و کوره. ( ناظم الاطباء ). تَنّور و تَنور. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به تنور شود.