تنجس

معنی کلمه تنجس در لغت نامه دهخدا

تنجس. [ ت َ ن َج ْ ج ُ ] ( ع مص ) پلید شدن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( آنندراج ). ناپاک شدن. || کاری کردن که بدان از نجاست برآید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تنجس در فرهنگ معین

(تَ نَ جُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) نجس شدن ، پلید گشتن .

معنی کلمه تنجس در فرهنگ عمید

نجس شدن، پلید شدن.

معنی کلمه تنجس در ویکی واژه

نجس شدن، پلید گشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه تنجس

او نخستین کسی است که در اول غیبت کبری، فقه را مهذب کرد و آن را با قواعد اصولیه تطبیق نمود، طریق اجتهاد و تطبیق احکام با ادله و اصول آن‌ها را باز کرد بعد از او ابن جنید اسکافی، هم همان طریق را پیمود بدین جهت است که در اصطلاح فقها، این دو فقیه به قدیمین (دو تن از قدما) تعبیر آورده می‌شود. از فتاوای نادره او عدم تنجس آب قلیل به مجرد ملاقات با نجس، وجوب اذان و اقامه در نمازصبح و شام و موجب بطلان نماز در صورت ترک آن‌ها است.
اگر لباس یا فرش به وسیلهٔ ادرار نجس شود، با آب قلیل دو مرتبه شسته می‌شود. و لباسی که به وسیله خون نجس شده با آب قلیل یک دفعه شسته می‌شود تا پاک شود. در چیزهایی مانند لباس و فرش علاوه بر شستن، لازم است آن جسم فشار داده شود تا آب از آن خارج شود.ظرفی اگر به آب دهان سگ متنجس شود، بعد از سه دفعه خاک مالی کردن با آب قلیل شسته می‌شود. و بعد از سه دفعه ظرف پاک می‌گردد.