تناکر
معنی کلمه تناکر در فرهنگ معین
معنی کلمه تناکر در فرهنگ عمید
۲. ناشناختن.
۳. با همدیگر دشمنی ورزیدن قوم.
معنی کلمه تناکر در فرهنگ فارسی
معنی کلمه تناکر در ویکی واژه
دشمنی ورزیدن دو قوم با یکدیگر.
جملاتی از کاربرد کلمه تناکر
سبب پنجم در دوستی مناسبت است میان دو طبع. که کس بود که طبع وی با دیگری موافق بود و وی را دوست دارد نه از نیکویی. و این مناسبت گاه بود که ظاهر بود، چنان که کودک بود و بازاری را به بازاری و عالم را به عالم و هر کسی را با جنس خویش. و گاه بود که پوشیده در اصل فطرت و در اسباب سماوی که در وقت ولادت مستولی باشد مناسبتی افتاده باشد که کس راه بدان نبرد، چنان که رسول(ص) گفت و از آن عبارت کرد که، «الارواح جنود مجند، فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف. یعنی که ارواح را با یکدیگر آشنایی باشد وبیگانگی باشد، چون در اصل آشنایی افتاده باشد که با یکدیگر الفت گیرند. و این آشنایی عبارت از آن مناسبت است که گفته آمد که راه به تفصیل آن نتوان برد.
چنانکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف».
و چون در صف دوم هر روحی در مقابله روحی دیگر افتاده باشد از صف اول که صف ارواح انبیا و خواص اولیاست اینجا بهمان مناسبت این کس را با آن نبی یا ولی ارادت و محبت زیادت باشد از دیگران چنانک خواجه علیه السلام فرمود «الارواح جنود مجتده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف».
دوم حالت وجود در عالم ارواح چنانک خواجه علیهالسلام فرمود «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ماتناکر منها اختلف» یعنی چون ازکتم عدم بعالم ارواح پیوست او را برخود شعوری پدید آمد ذاکر و مذکور خویش ببود.
امّا روح در قرآن بر وجوه است: یکی از آن روح است که اجسام بدان زنده، و قبض آن بوقت مرگ قابض الأرواح کند. و مصطفی (ص) آن را گفته: «الارواح جنود مجنّدة، فما تعارف منها ائتلف، و ما تناکر منها اختلف.
سلام هب من ریاض القلب و تاه علی نسیم الخلد و هز من خمائل الانس وفاق شمایل القدس علی حضره الجاه و القدر و کعبه العز و الفخر و محیه الفضل و المجد و مهبط الشوق و الوجد و مختلف الاهواء و مجتمع الآراء و منتجع الآمال و مرتجع الاقبال، لازال محطا للرجال، محاطا بالجلال و بعد فالارواح جنود مجنده ما تناکر منها اختلف و ما تعارف ائتلف.
عجب مدار نخواندی تناکرِ اضداد غریب نیست ندانی تعارف ارواح
و قال النبی صلی الله علیهو سلم: «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف».
«چشمم به دگر کس نگرد» یعنی مستمعِ دیگر جوید جز تو من چه کنم روشناییش تویی بدین سبب که تو با تویی از خود نرهیدهای تا روشناییت صدهزار تو بودی. حکایت: شخصی بود سخت لاغر و ضعیف و حقیر همچون عصفوری سخت حقیر در نظرها چنانک صورتهای حقیر او را حقیر نظر کردندی و خدا را شکر کردندی اگرچه پیش از دیدن او متشکیّ بودندی از حقارت صورت خویش؛ و با این همه درشت گفتی و لافهای زفت زدی و در دیوان ملک بودی و وزیر را آن درد کردی و فرو خوردی تا روزی وزیر گرم شد و بانگ برآورد که « اهل دیوان ! این فلان را از خاک برگرفتیم و بپروردیم و به نان و خوان و نانپاره و نعمت ما و ابای ما کسی شد به اینجا رسید که تا مرا چُنینها گوید» در روی او برجست و گفت: «ای اهل دیوان و اکابر دولت و ارکان، راست میگوید به نعمت و نان ریزهی او و ابای او پرورده شدم و بزرگ شدم لاجرم بدین حقیری و رسواییام؛ اگر به نان و نعمت کسی دیگر پرورده شدمی! بودی که صورتم و قامتم و قیمتم به ازین بودی! او مرا از خاک برداشت لاجرم همیگویم که یَا لَیْتَنِیْ کُنْتُ تُرَابَاً و اگر کسیم از خاک برداشتی چنین اضحوکه نبودمی » اکنون مریدی که پرورش از مرد حق یابد روح او را پاک و پاکی باشد. و کسی که از مزوّری و سالوسی پرورده شود و علم ازو آموزد همچون آن شخص حقیر و ضعیف و عاجز و غمگین و بیبیرون شو از ترددهّا باشد و حواس او کوته بود وَالَّذِیْنَ کَفَرُوْا اَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّوْرِ اِلَی الظُّلُمَاتِ. در سرشت آدمی همه علمها در اصل سرشتهاند که روح او مُغیّبات را بنماید چنانک آب صافی آنچ در تحت اوست از سنگ و سفال و غیره و آنچ و آنچ بالای آنست همه بنماید عکس آن. در گوهر آب این نهاد است بیعلاجی و تعلیمی. لیک چون آن آمیخته شد با خاک یا رنگهای دیگر آن خاصیّت و آن دانش ازو جدا شد و او را فراموش شد. حقّ تعالی انبیا و اولیا را فرستاد همچون آب صافی بزرگ که هر آب حقیر را و تیره را که درو درآید از تیرگی و از رنگ عارضی خود برهد؛ پس او را یاد آید چو خود را صاف بیند بداند که «اوّل من چنین صاف بودهام به یقین» و بداند که آن تیرگیها و رنگها عارضی بود. یادش آید حالتی که پیش ازین عوارض بود و بگوید که «هذَا الَّذِی رُزِقْنَا مُنْ قَبْلُ». پس انبیا و اولیا مذکرّان باشند او را از حالت پیشین نه آنکه در جوهر او چیزی نو نهند. اکنون هر آب تیره که آن آب بزرگ را شناخت که من ازویم و از آنِ ویم، درآمیخت. و این آب تیره که آن آب را نشناخت و او را غیرِخود دید و غیرِ جنس دید؛ پناه به رنگها و تیرگیها گرفت تا با بحر نیامیزد و از آمیزش بحر دورتر شود. چنانک فرمود فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا اِیْتَلَفَ وَمَاتَنَاکَرَ مِنْهَا اِخْتَلَفَ و ازین فرمود لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُوْلٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ یعنی که آب بزرگ جنس آب خرد است و از نفس اوست و از گوهر اوست و آنچ او را از نفس خود نمیبیند آن تناکر از نفس آب نیست قرین بدیست با آب که عکس آن قرین برین آب میزند و او نمیداند که رمیدن من ازین آب بزرگ و بحر از نفس منست یا از عکس این قرین بد، از غایت آمیزش. چنانکه گِلخوار نداند که «میل من به گل از طبیعت من است یا از علّتی که با طبع من درآمیخته است؟» بدانک هر بیتی و حدیثی و آیتی که به استشهاد آرند همچون دو شاهد و دو گواهست واقف بر گواهیهای مختلف. به هر مقامی گواهی دهند مناسب آن مقام چنانکه دو گواه باشند بر وقف خانهای و همین دو گواه گواهند بر بیع دکّانی و همین دو گواه گواهند بر نکاحی در هر قضیّه که حاضر شوند بر وفق آن گواهی دهند صورت گواه همان باشد و معنی دیگر نَفَعَنَا اللهُّ وَاِیاّکُمْ اَللُوْنُ لَوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَالرِّیْحُ رِیْحُ الْمِسْکِ.
اکنون من که محمدعلی الرفاام، از طریق ائتلاف ارواح که صدر نبوت و بدر رسالت خبر میدهد: الارواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف ما تناکر منها اختلف بر خود واجب دیدم، بر حسب حسبت در تعهد و تنقد ایشان سعی کردن، خاصه چون معلوم بود که ترتیب ترکیب ایشان در بنیت انسان از جواهر لطیف است، نه از اجسام کثیف. و اعراض اغراض ایشان کمال حکمت و شرف است، نه نقصان و تلف، و عاقلان جهان دانند، که فرزانهتر فرزندی ایشان را شعر و حکمت است، زیرا که آن سلف این خلف است، که عیسیوار از راه کرم به ترک آن طرف میگویند، و حواوار پی هوا نسب حسب بیشرکت مادران به در میکنند، و آن حکیم عصر در آن معنی میگوید: