تنافس

معنی کلمه تنافس در لغت نامه دهخدا

تنافس. [ ت َ ف ُ ] ( ع مص ) رغبت کردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ) ( زوزنی ). رغبت کردن بطریق مبارات. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || باهم نفس زدن و فخر کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

معنی کلمه تنافس در فرهنگ معین

(تَ فُ ) [ ع . ] (مص ل . ) رغبت کردن در کاری از روی رقابت و همچشمی به منظور پیشی گرفتن .

معنی کلمه تنافس در فرهنگ عمید

۱. افراط کردن در رقابت با یکدیگر.
۲. خودنمایی کردن.
۳. رغبت کردن در امری یا چیزی از روی رقابت و هم چشمی و برای آن بر یکدیگر پیشی گرفتن.

معنی کلمه تنافس در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) خود نمایی کردن بهم نمایش دادن . ۲ - رغبت کردن در امری بسبب رقابت و پیش گرفتن برای وصول بدان بر یکدیگر . ۳ - ( اسم ) خود نمایی . جمع : تنافسات .

معنی کلمه تنافس در ویکی واژه

رغبت کردن در کاری از روی رقابت و همچشمی به منظور پیشی گرفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه تنافس

بدان که حسد آن بود که کسی را نعمتی رسد، آن را کاره باشی و زوال آن نعمت را خواهان باشی. این حرام باشد به دلیل اخبار و به دلیل آن که کراهیت در قضا و حکم آفریدگار است و خبث باطن است که نعمتی که تو را نخواهد بود، دیگری را زوال خواستن آن به جز از خبث نباشد لیکن اگر آن را زوال نخواهد و خود را مثال آن خواهد و آن نعمت را کاره نباشد، آن را غبطت و منافسه نیز گویند و این اگر در کاری دینی باشد محمود و باشد که واجب بود که حق تعالی می فرماید، «و فی ذلک فلینا فس المتنافسون» و گفت که «سابقوا الی مغره من ربکم» یعنی خویشتن را در کار دین در پیش یکدیگر افکنید. و رسول (ص) گفت، «حسد نیست مگر اندر دو چیز. یکی مردی که حق سبحانه و تعالی او را علمی و مالی دهد و اندر مال خویش به علم کار همی کند. و دیگری را علم و زهد بی مال دهد. گوید اگر مرا نیز مال بودی و همان کار کردمی. هردو اندر مزد برابرند و اگر مال در معصیت نفقه کند و دیگری گوید اگر مرا نیز بودی هم آن کردمی، هردو در بزه برابر باشند. پس این منافسه را نیز حسد گویند، ولکن در وی هیچ کراهیت نعمت دیگری نیست و کراهیت نعمت دیگران خود روا نیست مگر نعمتی به ظالمی و فاسقی رسد که آلت فساد و ظلم وی باشد. روا بود که زوال آن نعمت خواهد و به حقیقت نابودن ظلم و فسق خواسته باشد نه زوال نعمت را. نشان آن بود که اگر توبه کند آن کراهیت نماند و دوام آن نعمت خواهد. و اینجا دقیقه ای است که کسی را نعمت دادند و وی خویشتن را آن نعمت بر دل وی مثل آن خواهد. چون نبود باشد که تفاوت را کاره باشد، پس برخاستن تفاوت به زوال سبکتر باشد و از بماندن نعمت و بیم آن بود که طبع از این بایست خالی نبود. ولیکن چون این را کاره باشد و چنان که اگر به دست وی کردندی آن نعمت از وی بنگردانیدی، بدان مقدار که در طبع باشد، ماخوذ نبود.
یا داود عداوت نفس را میان در بند و او را در بند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجز وی منازع نیست. این نفس خاکی و سفلی و ظلمانی است، دشمنی غدّار و مکّار است. اصل وی از تنافس است و منافست مقدمه حقد و حسد و بغض و عداوت است. نه از گزاف مصطفی (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر»
اینست که رب العالمین گفت وَ أَقامَ الصَّلاةَ الی قوله وَ حِینَ الْبَأْسِ آن گه گفت أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ اینان‌اند که در آن یک نیمه برّ که اعتقاد است صدق بجای آوردند، و در آن نیمه که اعمال است تقوی کار فرمودند، و صدق و تقوی کمال ایمانست، و هم الذین قال اللَّه تعالی أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا الآیة و تمامتر خبری از مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلّم که لایق است باین آیت و ابواب برّ درو جمع، هم قسم اعتقاد و هم قسم اعمال و هم مکارم الاخلاق خبر سوید حارث است: قال: و فدت علی رسول اللَّه سابع سبعة من قومی فلما دخلنا علیه و کلمناه اعجبه ما رای من سمتنا و زیّنا، فقال ما انتم؟ قلنا مؤمنون، فتبسّم رسول اللَّه و قال لکلّ قول حقیقة فما حقیقة قولکم و ایمانکم؟ قال سوید فقلت خمس عشرة خصلة: خمس منها أمرتنا رسلک ان نؤمن بها، و خمس منها امرتنا رسلک ان نعمل بها و، خمس منها تخلّقنا بها فی الجاهلیة، و نحن علی ذلک الّا ان تکره منها شیئا. فقال رسول اللَّه فما الخمس الخصال التی أمرتکم رسلی ان تؤمنوا بها؟ قلنا امرتنا رسلک ان نؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و البعث بعد الموت، قال فما الخمس التی امرتکم ان تعملوا بهن؟ قلنا امرتنا رسلک ان نقول جمیعا لا اله الا اللَّه و أنّ محمدا رسول اللَّه و ان نقیم الصلوات و نؤتی الزکاة، و نحج البیت من استطاع الیه سبیلا، و نصوم شهر رمضان، و نحن علی ذلک، قال فما الخمس الخصال التی تخلقتم بها؟ قلنا الشکر عند الرخاء، و الصبر عند البلاء و الصدق عند اللقاء، و الرضا بمواقع القضا، و مناجزة الاعداء، فتبسم رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و قال ادباء فقهاء عقلاء حکماء، کادوا من فقههم ان یکونوا انبیاء، یا لها من خصال! ما اشرفها و ازینها! و اعظم ثوابها! ثم قال رسول اللَّه اوصیکم بخمس خصال لتکمل عشرون خصلة قلنا اوصنا یا رسول اللَّه! فقال ان کنتم کما تقولون، فلا تجمعوا مالا تأکلون، و لا تبنوا ما لا تسکنون، و لا تنافسوا فی شی‌ء عنه تزولون، و ارغبوا فیما علیه تقدمون، و فیه تخلدون، و اتقوا اللَّه الذی الیه ترجعون و علیه تعرضون.»