معنی کلمه تمیشه در لغت نامه دهخدا
ز آمل گذر سوی تمیشه کرد
نشست اندر آن نامور پیشه کرد.فردوسی.چو آمد به نزدیک تمیشه باز
نیا را به دیدار او بد نیاز.فردوسی.سراپرده شاه بیرون زدند
ز تمیشه لشکر به هامون زدند.فردوسی.رجوع به مازندران رابینو و تاریخ غازان و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 223 و حبیب السیر و طمیس و تمیشان شود.