تمرغ

معنی کلمه تمرغ در لغت نامه دهخدا

تمرغ. [ ت َ م َرْ رُ ] ( ع مص ) در خاک غلتیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). در خاک گردیدن. ( زوزنی ). غلطیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). غلتیدن چارپا در خاک. ( از اقرب الموارد ) : السقنقور یعض الانسان و یطلب الماء فان وجده دخل فیه و ان لم یجده بال وتمرغ فی بوله. ( المرشد تمیمی ، از ابن البیطار ). || پیچیدن بر خود از درد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دور شدن از بدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || انداختن لعاب از دهان. || تمرغ الحیوان ؛ تا دیر چرانیدن شتران را در مرغزار. || دودله شدن در کار. یقال : تمرغ فی الامر؛ ای تردد. || درنگ کردن. و قولهم تمرغ علی فلان ؛ یعنی ، درنگ کردن فلان. || روغن مالیدن خود را و رخشان و لغزان نمودن اندام را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تمرغ در فرهنگ معین

(تَ مَ رُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) در خاک غلتیدن ، از درد به خود پیچیدن .

معنی کلمه تمرغ در فرهنگ عمید

۱. غلتیدن در خاک.
۲. از درد به خود پیچیدن.

معنی کلمه تمرغ در فرهنگ فارسی

در خاک غلتیدن . غلطیدن . یا روغن مالیدن خود را و رخشان و لغزان نمودن اندام را .

معنی کلمه تمرغ در ویکی واژه

در خاک غلتیدن، از درد به خود پیچیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تمرغ

خلیل گفت خداوندا ابراهیم را نه تدبیر مانده است نه اختیار، اینک آمدم بقدم افتقار، بر حالت انکسار، تا چی فرمایی! أَسْلَمْتُ خود را بیوکندم و کار خود بتو سپردم، و بهمگی بتو باز گشتم. فرمان در آمد که یا ابرهیم دعوایی بس شگرف است، و هر دعوی را معنی باید و هر حقی را حقیقتی باید، اکنون امتحان را پای دار! او را امتحان کردند بغیر خویش و جزء خویش و کل خویش: امتحان بغیر او آن بود که مال داشت فراوان، گفته‌اند هفتصد هزار سر گوسپند داشت بهفت هزار گله با هر گله سگی که قلاده‌های زرین در گردن داشت، او را فرمودند که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن خلیل همه را در باخت، و هیچیز خود را نگذاشت. در آثار بیارند که فریشتگان گفتند بار خدایا! تا این ندا در عالم ملکوت داده که وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا جانهای ما در غرقاب است و زهره‌های ما آب گشت. ازین تخصیص، خلیل از کجا مستحق این کرامت گشت؟ ندا آمد که جبریل پرهای طاووسی خویش فروگشای و از ذروه سدره بقمّه آن کوه رو، و خلیل را آزمونی کن. جبریل فرود آمد بصورت یکی از بنی آدم، بتقدیر و تیسیر الهی، آنجا در پس کوه بیستاد، و آواز بر آورد که یا قدوس خلیل از لذت آن سماع بی هوش گشت، از پای در آمد گفت یا عبد اللَّه یک بار دیگر این نام باز گوی و این گله گوسپند ترا، جبریل یک بار دیگر آواز بر آورد که یا قدوس! خلیل در خاک تمرغ میکرد چون مرغی نیم بسمل، و میگفت یک بار دیگر بازگوی و گله دیگر ترا.