تمالک

معنی کلمه تمالک در لغت نامه دهخدا

تمالک. [ ت َ ل ُ ] ( ع مص ) مالک نفس گشتن : تمالک عنه ؛ مالک نفس وی گشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تماسک. ( اقرب الموارد ). مالک نفس خود شدن و بمعنی اختیار و طاقت مستعمل است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : ماتمالک َ ان فعل َ او عن ان فعل ؛ ای لم یستطع حبس نفسه.( اقرب الموارد ). آواز او چنان شیر را از جای ببرد که عنان تمالک و تماسک او از دست بشد. ( کلیله و دمنه ). که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. ( کلیله و دمنه ). شطط غرور زمام تمالک از دست او بستد و جوابهای عنیف داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و عنان تمالک و تماسک از دست بداد. ( حبیب السیر یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به تماسک شود.

معنی کلمه تمالک در فرهنگ معین

(تَ لُ ) [ ع . ] (مص ل . ) خویشتن دار بودن .

معنی کلمه تمالک در فرهنگ عمید

۱. مالک نفس خود شدن، خویشتن دار بودن، خود را نگاه داشتن.
۲. خویشتن داری.

معنی کلمه تمالک در فرهنگ فارسی

مالک نفس خودبودن، ویشتن داربودن، خویشتن داری
۱- ( مصدر ) خود داری کردن مالک نفس خود گردیدن . ۲ - ( اسم ) خود داری . جمع : تمالکات .

معنی کلمه تمالک در ویکی واژه

خویشتن دار بودن.

جملاتی از کاربرد کلمه تمالک

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ... الایة آدم صفی آن سالک اوّل، آن چشمه لطف ازل، آن صندوق اعجوبه‌های قدرت، آن حقه لطف حقیقت آن نهال بوستان کرامت، روزگاری او را در میان مکه و طائف در مهد عهد معارف بداشتند. آن شور بخت شور چشم ابلیس بوی بر گذشت، بدست حسد نهاد او را بجنبانید، اجوف یافت گفت: هذا خلق لا یتمالک، میان تهی است و از میان تهی چیزی نیاید. اقبال ازلی در حق آدم او را جواب داد که باش تا روزی چند که باز راز او در پریدن آید، اوّل صیدی که کند تو باشی. آن مهجور لعین ابلیس از آدم گل دید دل ندید، صورت دید صفت ندید، ظاهر دید باطن ندید، هرگز بر آتش مهر نتوان نهاد، مهر بر خاک توان نهاد که خاک مهر گیر است نه آتش، ما آدم را که از خاک و گل در وجود آوردیم حکمت در آن بود که تا مهر امانت بر گل دل او نهیم که إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... الایة مشتی خاک و گل در وجود آورد و بآتش محبت بسوخت، پس او را بر بساط انبساط جای داد، آن گه امانت بر عالم صورت عرض داد آسمانها و زمینها و کوه‌ها سر وازدند، آدم مردانه درآمد و دست پیش کرد، گفتند: ای آدم بر تو عرضه نمی‌کنند تو چرا در میگیری؟ گفت: زیرا که سوخته منم و سوخته را جز در گرفتن روی نیست، آن روز که آتش در سنگ ودیعت می‌نهادند عهد و رو گرفتند که تا سوخته‌ای نه‌بیند سر فرو نیارد تو پنداری که آن آتش بقوّت بازوی تو بصحرا می‌آید؟ نی نی، این گمان مبر که آن بشفاعت سوخته‌ای بدر آید.
قوله تعالی: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ. «ما» صله است یعنی فبرحمة من اللَّه لنت لهم یا محمد فی القول، و سهلت اخلاقک لهم، و کثر احتمالک فلم تسرع الیهم بما کان منهم یوم احد.