تماثل

معنی کلمه تماثل در لغت نامه دهخدا

تماثل. [ ت َ ث ُ ] ( ع مص ) از بیماری به شدن. ( زوزنی ) ( آنندراج ). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || مانند یکدیگر شدن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تشابه دو چیز. ( از اقرب الموارد ). مساوی یکدیگر شدن دو چیز مانند 3 با 3 و 4 با 4. ( از تعریفات جرجانی ). || تماثل و مماثله ، در اصطلاح محاسبان هر دو عدد برابر یکدیگر را گویند و این دو عدد متماثل یکدیگر باشند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مماثله و متماثل شود. || اصطلاح علماء کلام و حکمت. رجوع به مثل و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || اصطلاح فن بدیع. رجوع به موازنه و کشاف اصطلاحات الفنون شود.

معنی کلمه تماثل در فرهنگ معین

(تَ ثُ ) [ ع . ] (مص ل . ) مانند هم شدن ، ه مچون یکدیگر گردیدن .

معنی کلمه تماثل در فرهنگ عمید

مانند هم شدن، مثل یکدیگر شدن دو چیز.

معنی کلمه تماثل در فرهنگ فارسی

مانندهم شدن، مثل یکدیگرشدن دوچیز
۱- ( مصدر ) مانند هم شدن همچون یکدیگر گردیدن . ۲ - ( اسم ) همانندی . جمع : تماثلات .

معنی کلمه تماثل در ویکی واژه

مانند هم شدن، ه مچون یکدیگر گردیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تماثل

وولایت را مراتب است، اعلای آن نبوت است و میوۀ نبوت امامت است، و بعد از آن دو مرتبه هر چند که تشابه و تماثل و امتناع و تجرد و اخلاص بیشتر ورزد بدان دو مرتبه ثابت​تر ولایت بلندپایه​تر.
متماثل رخت بود با ماه متمایل قدت بود از ناز
در عهد تو اضداد به انداد شبیهند از بسکه فکندی به میان رسم تماثل
فرب الوف لا تماثل و احدا و رب فرید قد یکون الوفا
دو طایر متماثل جناح را، در شهر یکی به قصر شهان جا، یکی به ویران داد!
و بدانک توحید حکم کردن بود به یگانگی و بدانستن که یکی است آن هم توحید بود و در لغت درآید وَحَّدْتُهُ ای صفت کردم او را به یگانگی و حقّ سُبْحَانَهُ وَتَعالی ذات او یک چیز است بخلاف چیزهاء دیگر که آنرا یکی خوانند که در عرف آنک گویند یکی است اجزای مُتَماثِل بود مجتمع چنانک شخص او را مردی خوانند و اجزاء متماثل دارد چون دست و پای و چشم و سر و جملۀ او را یک شخص خوانند حقّ سُبْحَانَهُ وَتَعالی بخلاف اینست.
سبب تماثل با وی بود وگرنه چرا به خاک و باد بود افتخار آتش و آب
هم فعل تو را با قدم صدق تعلق هم کلک تو را با قلم غیب تماثل