تلخ کردن

معنی کلمه تلخ کردن در لغت نامه دهخدا

تلخ کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ناخوش و بی مزه کردن. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) :
توبه را تلخ میکند در حلق
یار شیرین دهان شورانگیز.سعدی.تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن
اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست.صائب.صورت دنیا زخواب عافیت بیدار شد
عیش را از ناله تا کی تلخ بر دنیا کنم.کلیم ( از آنندراج ).

جملاتی از کاربرد کلمه تلخ کردن

شکر را عیش شیرین تلخ کردن قدح را خنده اندر جان شکستن
تلخ کردن لب به دشنام هوسناکان چرا؟ خیره چشمان را سزا آن چین ابرو می دهد
بر امید نسیه نتوان تلخ کردن نقد را خاک صحرای قناعت را شکر باید گرفت
غرض ز خوردن می تلخ کردن دهن است وگرنه خون جگر آب خوشگوار دل است