تلاحق
معنی کلمه تلاحق در فرهنگ معین
معنی کلمه تلاحق در فرهنگ عمید
۲. پیوسته شدن، به هم رسیدن.
معنی کلمه تلاحق در دانشنامه اسلامی
از شرایط رمی جمره تلاحق در رمی یعنی پرتاب سنگریزهها یکی پس از دیگری است؛ بنابراین پرتاب چند سنگریزه با هم یک رمی بهشمار میرود؛ اگرچه هنگام برخورد به جمره، همزمان اصابت نکنند.
معنی کلمه تلاحق در ویکی واژه
از پی هم آمدن.
جملاتی از کاربرد کلمه تلاحق
گفتهاند که: مشرکان مشرکان را لعنت کنند، و جهود جهود را و ترسا ترسا را و گبر گبر را و صابی صابی را. و پس روان پیش روان را، گویند: لعنکم اللَّه انتم غررتمونا و القیتمونا هذا الملقی. حَتَّی إِذَا ادَّارَکُوا ای تدارکوا و تلاحقوا و اجتمعوا جمیعا فی النّار، قالَتْ أُخْراهُمْ مقاتل گفت: اخریهم دخولا، و هم الاتباع لِأُولاهُمْ و هم القادة. ابن عباس گفت: اخریهم، یعنی آخر الامم، لاولیهم یعنی اول الامم. سدی گفت: اخریهم یعنی الذین کانوا فی آخر الزمان، لا ولیهم یعنی الّذین شرعوا لهم ذلک الدّین، این لام لام نسب است، میگوید: پسینان پیشینان را گویند فرا خداوند عزّ و جل: ربّنا هؤلاء اضلونا، زیّنوه لنا و سنّوا الضلالة، و اقتدینا بهم. فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ ای عذابا ذا زیادة مثله علیه. قال ابن عباس: زیادة حیّات و أفاع.
وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ قرأ نافع و یعقوب: «نحشر» بالنون و فتحها و ضمّ الشین، «أعداء» بالنصب. و الباقون «یحشر» بالیای و ضمّها و فتح الشین، «أعداء» بالرفع، ای یجمع أعداء اللَّه إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ ای یمنعون من التفرّق. و قیل الوزع الحبس، یعنی یحبس اوّلهم علی آخرهم لیتلاحقوا.
این تلک پسر حجّامی بود ولکن لقائی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت و خطّی نیکو بهندوی و فارسی. و مدّتی دراز بکشمیر، رفته بود و شاگردی کرده و لختی زرق و عشوه و جادویی آموخته. و از آنجا نزدیک قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو بگروید، که هر مهتر که او را بدید، ناچار شیفته او شد، و از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد . و قاضی فرمود تا او را از هر جانبی بازداشتند. و تلک حیله ساخت تا حال او با خواجه بزرگ احمد حسن، رضی اللّه عنه، رسانیدند و گفتند شرارت قاضی دفع تواند کرد، و میان خواجه و قاضی بد بود، خواجه توقیعی سلطانی فرستاد با سه خیلتاش تا علیرغم قاضی را تلک را بدرگاه آوردند و خواجه احمد حسن سخن او بشنود و راه بدیه بود و درایستاد تا رقعت او بحیلت بامیر محمود، رضی اللّه عنه، رسانیدند، چنانکه بجای نیاورد که خواجه ساخته است و امیر خواجه را مثال داد تا سخن تلک بشنود و قاضی در بزرگ بلائی افتاد. چون این دارات بگذشت، تلک از خواصّ معتمدان خواجه شد و او را دبیری و مترجمی کردی با هندوان، همچنان که بیربال بدیوان ما، و کارش بالا گرفت. و بدیوان خواجه من که بوالفضلم وی را بر پای ایستاده دیدمی که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی؛ و کارها سخت نیکو برگزاردی چون خواجه را آن محنت افتاد که بیاوردهام و امیر محمود چاکران و دبیرانش را بخواست تا شایستگان را خدمت درگاه فرمایند، تلک را بپسندید و با بهرام ترجمان یار شد و مرد جوانتر و سخن- گویتر بود، و امیر محمود چنین کسی را خواستی، کارش سره شد. سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کتور و بعضی را از بیرونیان در عهد وی آورد و وی با چون محمود پادشاهی خطری بدین بزرگی بکرد . چون شاه مسعود از هرات ببلخ رسید و کار ملک یکرویه شده بود و سوندهرای سپاه سالار هندوان بر جای نبود، تلک را بنواخت و خلعت زر داد و طوق زرّین مرصّع بجواهر در گردن وی افکند و وی را خیل داد، و مرد نام گرفت و سرای پرده خرد و چتر ساخت و با وی طنبک میزدند، طبلی که مقدّمان هندوان را رسم است، و علامت منجوق با آن یار شد و هلمّ جرّا تا کارش بدان پایه رسید که در میان اعیان مینشست در خلوت و تدبیرها تا بچنین شغل که بازنمودم از آن احمد ینالتگین دست پیش کرد که تمام کند و بخت و دولتش آن کار براند و برآمد، و لکلّ امر سبب، و الرّجال یتلاحقون، و خردمندان چنین اتّفاقها غریب ندارند که کس از مادر وجیه نزاید و مردمان میرسند، امّا شرط آن است که نام نیکو یادگار مانند.