تلاحق

معنی کلمه تلاحق در لغت نامه دهخدا

تلاحق. [ ت َ ح ُ ] ( ع مص ) در یکدیگر رسیدن. ( زوزنی ). یکی بدیگری رسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بهمدیگرپیوستن. ( آنندراج ). || پیاپی شدن اخبار. || تتابع احوال قوم. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تلاحق در فرهنگ معین

(تَ حُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - به هم رسیدن . ۲ - از پی هم آمدن .

معنی کلمه تلاحق در فرهنگ عمید

۱. از پی هم آمدن، پی درپی شدن.
۲. پیوسته شدن، به هم رسیدن.

معنی کلمه تلاحق در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به دنبال هم آمدن را تَلاحُق گویند و این عنوان به مناسبت در باب حج به‏کار رفته است.
از شرایط رمی جمره تلاحق در رمی یعنی پرتاب سنگ‏ریزه‏ها یکی پس از دیگری است؛ بنابراین پرتاب چند سنگ‏ریزه با هم یک رمی به‏شمار می‏رود؛ اگرچه هنگام برخورد به جمره، هم‏زمان اصابت نکنند.

معنی کلمه تلاحق در ویکی واژه

به هم رسیدن.
از پی هم آمدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تلاحق

گفته‌اند که: مشرکان مشرکان را لعنت کنند، و جهود جهود را و ترسا ترسا را و گبر گبر را و صابی صابی را. و پس روان پیش روان را، گویند: لعنکم اللَّه انتم غررتمونا و القیتمونا هذا الملقی. حَتَّی إِذَا ادَّارَکُوا ای تدارکوا و تلاحقوا و اجتمعوا جمیعا فی النّار، قالَتْ أُخْراهُمْ مقاتل گفت: اخریهم دخولا، و هم الاتباع لِأُولاهُمْ و هم القادة. ابن عباس گفت: اخریهم، یعنی آخر الامم، لاولیهم یعنی اول الامم. سدی گفت: اخریهم یعنی الذین کانوا فی آخر الزمان، لا ولیهم یعنی الّذین شرعوا لهم ذلک الدّین، این لام لام نسب است، می‌گوید: پسینان پیشینان را گویند فرا خداوند عزّ و جل: ربّنا هؤلاء اضلونا، زیّنوه لنا و سنّوا الضلالة، و اقتدینا بهم. فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ ای عذابا ذا زیادة مثله علیه. قال ابن عباس: زیادة حیّات و أفاع.
وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ قرأ نافع و یعقوب: «نحشر» بالنون و فتحها و ضمّ الشین، «أعداء» بالنصب. و الباقون «یحشر» بالیای و ضمّها و فتح الشین، «أعداء» بالرفع، ای یجمع أعداء اللَّه إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ ای یمنعون من التفرّق. و قیل الوزع الحبس، یعنی یحبس اوّلهم علی آخرهم لیتلاحقوا.
این تلک پسر حجّامی‌ بود ولکن لقائی‌ و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت و خطّی نیکو بهندوی‌ و فارسی. و مدّتی دراز بکشمیر، رفته بود و شاگردی کرده و لختی زرق‌ و عشوه‌ و جادویی‌ آموخته. و از آنجا نزدیک قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو بگروید، که هر مهتر که او را بدید، ناچار شیفته او شد، و از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد . و قاضی فرمود تا او را از هر جانبی‌ بازداشتند. و تلک حیله ساخت تا حال او با خواجه بزرگ احمد حسن، رضی اللّه عنه، رسانیدند و گفتند شرارت قاضی دفع تواند کرد، و میان خواجه و قاضی بد بود، خواجه توقیعی سلطانی‌ فرستاد با سه خیلتاش تا علی‌رغم‌ قاضی را تلک را بدرگاه آوردند و خواجه احمد حسن سخن او بشنود و راه بدیه‌ بود و درایستاد تا رقعت او بحیلت بامیر محمود، رضی اللّه عنه، رسانیدند، چنانکه بجای نیاورد که خواجه ساخته است و امیر خواجه را مثال داد تا سخن تلک بشنود و قاضی در بزرگ بلائی افتاد. چون این دارات‌ بگذشت، تلک از خواصّ معتمدان خواجه شد و او را دبیری و مترجمی کردی با هندوان، همچنان که بیربال‌ بدیوان ما، و کارش بالا گرفت. و بدیوان خواجه من که بوالفضلم وی را بر پای ایستاده‌ دیدمی که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی؛ و کارها سخت نیکو برگزاردی چون خواجه را آن محنت افتاد که بیاورده‌ام و امیر محمود چاکران و دبیرانش را بخواست تا شایستگان را خدمت درگاه فرمایند، تلک را بپسندید و با بهرام ترجمان‌ یار شد و مرد جوانتر و سخن- گوی‌تر بود، و امیر محمود چنین کسی را خواستی، کارش سره‌ شد. سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کتور و بعضی را از بیرونیان‌ در عهد وی آورد و وی با چون محمود پادشاهی خطری بدین بزرگی بکرد . چون شاه مسعود از هرات ببلخ رسید و کار ملک یکرویه شده بود و سوندهرای‌ سپاه سالار هندوان بر جای نبود، تلک را بنواخت و خلعت زر داد و طوق زرّین مرصّع بجواهر در گردن وی افکند و وی را خیل‌ داد، و مرد نام گرفت و سرای پرده خرد و چتر ساخت و با وی طنبک‌ میزدند، طبلی که مقدّمان هندوان را رسم است، و علامت منجوق‌ با آن یار شد و هلمّ جرّا تا کارش بدان پایه رسید که در میان اعیان می‌نشست در خلوت و تدبیرها تا بچنین شغل که بازنمودم‌ از آن احمد ینالتگین دست پیش کرد که تمام کند و بخت و دولتش آن کار براند و برآمد، و لکلّ امر سبب، و الرّجال یتلاحقون‌، و خردمندان چنین اتّفاقها غریب ندارند که کس از مادر وجیه‌ نزاید و مردمان میرسند، امّا شرط آن است که نام نیکو یادگار مانند.