تفسه

معنی کلمه تفسه در لغت نامه دهخدا

تفسه. [ ت ُ / ت َ س َ ] ( اِ ) سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. ( فرهنگ جهانگیری )( فرهنگ رشیدی ). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا عوام ماه گرفت گویند و بعربی کلف خوانند. || اندوه و بیقراری. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || میل و خواهش به هر چیزی که دیده شود هرچند که سیر باشد و این صفت بیشتر عارض زنان آبستن و مردان تریاکی و افیونی میشود. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به تاش و تاسه شود.

معنی کلمه تفسه در فرهنگ معین

(تَ یا تُ سِ ) (اِ. ) ۱ - لکة سیاهی که روی چهره پیدا شود. ۲ - خواستن هر چیزی ، ویار. ۳ - اندوه و بی تابی .

معنی کلمه تفسه در فرهنگ عمید

۱. لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت.
۲. (اسم مصدر ) اندوه و بی قراری دل.
۳. (اسم مصدر ) میل و خواهش به هرچیز.
۴. حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار، تاسه.

معنی کلمه تفسه در ویکی واژه

لکة سیاهی که روی چهره پیدا شود.
خواستن هر چیزی، ویار.
اندوه و بی تابی.

جملاتی از کاربرد کلمه تفسه

بیتابی تفسها عمری‌ست دارد آواز کای صبح پرفشان باش این دشت دام دارد