تفسره

معنی کلمه تفسره در لغت نامه دهخدا

( تفسرة ) تفسرة. [ ت َ س ِرَ ] ( ع مص ) نگاه کردن طبیب بول را تا بمرض پی ببرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بول نگریستن طبیب جهت پی بردن بمرض. ( آنندراج ). || ( ع اِ ) قاروره و بول مریض و علامت مرض. ( ناظم الاطباء ). آب بیمار که از آن بیماری او را شناسند و گویند که قاروره ای است که بول بیمار در آن است برای نشان دادن بطبیب و آنرا دلیل نیز نامند چه احوال بدنی بیمار را برای طبیب آشکار سازد. گویند: نظر الطبیب فی تفسرة المریض. و در «بصائر» آمده است. هرچیز که حال چیزی را بیان کند تفسره آن است. ( از اقرب الموارد ). تفسره ، قاروره ای که در نزد طبیب برند. ( ناظم الاطباء ). پیشاب بیمار که طبیب برای تشخیص علت بیند و آزماید. شیشه ای که در آن پیشاب بیمار کنند تا بطبیب عرضه دارند و آن را قاروره و دلیل نیز گویند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). نزد پزشکان ظرفی از آبگینه را گویند که بول بیمار در آن ریزند تا به پزشک عرضه دارند. و آنرا دلیل نیز گویند و وجه تسمیه آن به تفسره برای آن است که احوال جسمانیه بیمار را در نظر پزشک تفسیر میکند و روشن میسازد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) : در تفسره صفرت او نگریست بدانست که جوان درتب منطبق عشق است. ( سندبادنامه ص 189 ). تفسره دل بدو نمود و نبض عشق پیش او داشت. ( سندبادنامه ص 238 ).

معنی کلمه تفسره در فرهنگ معین

(تَ سِ رِ ) [ ع . ] (اِ. ) پیشاب بیمار که پزشک از آزمایش آن پی به بیماری می برد.

معنی کلمه تفسره در فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) ادرار بیمار که طبیب از تجزیه و معاینۀ آن پی به مرض می بُرد.
۲. (پزشکی ) قاروره.
۳. هرچیزی که انسان را به چیز دیگر دلالت کند.

معنی کلمه تفسره در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پیشاب بیمار که پزشک از معاینه و تجزی. آن مرض را کشف کند.۲- هر چیزیکه شخص را بچیزی دیگر دلالت کند .

معنی کلمه تفسره در ویکی واژه

پیشاب بیمار که پزشک از آزمایش آن پی به بیماری می‌برد.

جملاتی از کاربرد کلمه تفسره

«چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است، اگر از وی سؤال کنم راست نگوید. پس دست بر نبض او نهادم نام محلات بگفتند، چون به محلت معشوق رسید عشق او را بجنبانید حرکت بدل شد، دانستم که در آن محلت است. بگفتم تا نام کویها بگفتند، چون نام کوی معشوق خویش شنید همان معنی حادث شد، نام کوی نیز بدانستم. بفرمودم تا سرایها را نام بردند چون به نام سرای معشوق رسید همان حالت ظاهر شد، سرای نیز بدانستم. بگفتم تا نام همهٔ اهل سرای بردند چون نام معشوق خود بشنید به غایت متغیر شد، معشوق را نیز بدانستم. پس بدو گفتم و او منکر نتوانست شدن، مقر آمد.»
پس نبض او بدید و تفسره بخواست. گفت:
تا تأیید الهی به استصواب او همراه نبود فکرت مصیب نتواند بود و تفسره را نیز همچنان الوان و رسوب او نگاه داشتن و از هر لونی بر حالتی دلیل گرفتن نه کاری خرد است.
و در جوار او پیرزنی بود که روز عمرش به شام رسیده بود و صبح مدتش تمام بر آمده ازین مکاری، غداری، رابعه صورتی، زوبعه سیرتی که به تلبیس، دست ابلیس فرو بستی و به ترفند، پای دیو در بند کردی. معجون قیادت آمیختی و تعویذ عاشقی فروختی. بامداد جوان به نزدیک او رفت و از ماجرای خود شمه ای با وی بگفت. تفسره دل بدو نمود و نبض عشق پیش او داشت و گفت:
پس ابو على را طلب کردند و به سر بیمار بردند. جوانی دید به غایت خوبروی و متناسب اعضا، خط اثر کرده و زار افتاده. پس بنشست و نبض او بگرفت و تفسره بخواست و بدید. پس گفت:
فدیتک یا ذا الوحی آیاته تتری تفسرها سرا و تکنی به جهرا